آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

گزارش نوروز 98

ایام نوروز دید و بازدیدهای عید برقرار بودن و راشین شیطون هم دوست داشت به همه چی دست بزنه و همه خوراکیها رو تست کنه و بخوره. یعنی من مدام دنبالش بودم که به وسایل دست نزنه و چیز خطرناکی نخوره. حتی بعضی مواقع مجبور میشدیم دکوراسیون میزبان رو عوض بکنیم و بدین ترتیب این ایام رو سپری کردیم. راشین دوست داشت وارد بازی آیلین و پارسا بشه, ولی اغلب اوقات اونا راهش نمیدادن و بنده خدا پشت در میموند. بعضی وقتا هم اونا قایم میشدن و راشین پیداشون میکرد. جالبه که راشین بازی قایم موشک رو خیلی دوست داشت و هر وقت با خودش قایم میشدیم اصلا صداش درنمیومد و منتظر میموند تا بچه ها پیداش کنن. ضمنا بچه ها رفتن توی چادر رو هم دوست داشتن و بخصوص راشین خیلی هیجان زده می...
21 فروردين 1398

نوروز 98

27 اسفند بار سفر رو بستیم و با قطار به سمت مشهد حرکت کردیم. 28 اسفند به مشهد رسیدیم که مصادف با چهارشنبه سوری هم بود. اون شب کنار عمو بابک اینا آتیش روشن کردیم و از روش پریدیم. جالب بود که ادن شب وقتی راشین رو بردم کنار آتیش گفت " جیز ". 29 اسفند هم روز پدر بود و خوشبختانه هر دو پدر عزیز کنارمون بودن و از وجودشون لذت بردیم. جا داره از پدرجون هم یادی کنیم و بگیم روحش شاد. آخر شب ساعت 1 و 28 دقیقه سال تحویل بود و با اینکه دیروقت بود ولی همه حتی راشین هم بیدار موندن. البته آیلین و پارسا خیلی هیجان داشتن تا کادوهاشون رو بگیرن. بدین ترتیب سال 98 در کنار عزیزانمون آغاز شد و امیدوارم در کمال خوشی و سلامتی به پایانش برسونیم. ...
19 فروردين 1398

یکسالگی راشین

یکسال از بدنیا اومدن راشین عزیزم گذشت و این یکسال پر بود از لحظات خاطره انگیز که لحظه لحظه اون برامون با ارزشه و همیشه به یادمون میمونه. راشین الان کامل راه میره و حتی بعضی مواقع که هیجانی میشه, بدو بدد میکنه. البته یکم بی احتیاط و عجوله و زیاد زمین میخوره. به همه جا سرک میکشه و تمام وسایل کشوها رو بیرون میریزه. دندون چهارم راشین هم از بالا دراومد و با این دندونا خیلی بامزه شده. تبلیغات تلویزیون رو دوست داره و با دقت نگاه میکنه. یکسری از حرکات کلاس ورزش ما رو یاد گرفته و با آهنگ راه میره و دستاش رو بالا و پایین میبره. جدیدا وقتی میخواد با چیزی بازی کنه یا تلفن صحبت کنه, خیلی بامزه دراز میکشه و بازی میکنه. علاقه زیادی به حرف زدن با تلفن رو دار...
20 اسفند 1397

روز مادر 97

دخترای عزیزم! کنار شما زمان و مکان برام بی معنا میشه و غرق دنیای کودکانه شما میشم. خنده های بی بهانه و از ته دلم رو مدیون شما هستم. بهترین لحظات زندگیم رو با شما تجربه کردم. با شادیهای شما شادم و با غمهای شما, غمگین. نگاهم در نگاهتون گره خورده و دلخوش برق چشماتونم. عاشق احساسات لطیف دخترانه تون هستم و با شما روحم لطیف تر میشه. چه خوبه که هستین عشقای من! امسال اولین سالی بود که مادر بودن دو دختر گل رو تجربه میکردم و واقعا هم یه روز مادر به یادموندنی برام شد. چند روز قبل از روز مادر, بابا ایمان بعنوان کادو برام چکمه خرید و بخاطر همین دیگه اون روز توقع کادوی دیگه ای نداشتم. روز مادر بعد از اینکه آیلین از مدرسه برگشت یه نقاشی و جعبه کادو بهم دا...
18 اسفند 1397

اولین کوتاه کردن موهای راشین

از موقعی که راشین عزیزم بدنیا اومد موهاش نسبتا بلند و پرپشت بود و این یکی از ویژگیهای منحصربفردش بود. این مدت چند بار موهاش رو مرتب کرده بودیم ولی کوتاه نکرده بودیم. تا اینکه  4 اسفند ماه برای اولین بار خاله الناز موهاش رو کوتاه کرد. با اینکار قیافش کلی تغییر کرد و خیلی بامزه شد. ...
18 اسفند 1397

تولد دخترای گلم

از مدتها پیش آیلین می گفت که دوست داره امسال تولدش رو با خواهرش بگیره و تمام دوستاش رو دعوت کنه. ولی همانطور که همه میدونن تولد گرفتن کار سختیه و اگه بچه کوچیک هم داشته باشی, سختتر میشه. به همین خاطر سعی کردم منصرفش کنم ولی موفق نشدم و جالب بود که میگفت" یعنی نمیخواهی ما رو سوپرایز کنی و تولد بزرگ برامون بگیری؟" و مدام آهنگ تولدت مبارک رو برای خودش و راشین میخوند. خلاصه که اونقدر با ذوق و احساس کامل در مورد این موضوع صحبت میکرد که تمام سختی ها رو به جون خریدم و تدارک تولد این دو دختر گلم رو برای 2 اسفند دیدم. خوشبختانه مامان مهین از مشهد و مادر جون و خاله فرزانه و خاله الناز از خوی اومدن و در خیلی از کارها بهمون کمک کردن. در اینجا جا داره تشک...
12 اسفند 1397

حسهای قشنگ مادرانه

چه حس قشنگیه ببینی دختر نازت, کاردستی درست کرده و حسش رو خیلی زیبا بیان کرده. هر چند هنوز حرف "ع" رو نخونده و با تمام حروفی که بلد بوده نوشته. این حس وصف شدنی نیست و خیلی برام با ارزشه. وقتی میبینم راشین با دیدنم ذوق میکنه و خودش رو پرت میکنه توی بغلم, وقتی از چیزی آزرده میشه و تنها پناهگاهش منم, وقتی می بینم تنها با من به آرامش میرسه, وقتی خیلی ناز بهم نگاه میکنه و به زبون خودش باهام حرف میزنه, وقتی .... اون لحظه است که حس وصف ناشدنی مادرانه رو درک میکنم و با ذره ذره وجودم ازش لذت میبرم. دیشب هم راشین نانازم حین خوردن غذا, یکدفعه سرش رو گذاشت روی صندلیش و به خواب ناز رفت. اون لحظه قیافش خیلی مظلومانه بود و حس قشنگی بهم دست داد. از ...
23 بهمن 1397