آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 27 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 22 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

پایان کلاس اول آیلین

30 اردیبهشت ماه کلاس اول آیلین با موفقیت تموم شد و با رتبه خیلی خوب به پایان رسوند. خوشبختانه آیلین در تمام درسها و فعالیتهای کلاسشون خوب بود و مطالب جدید رو بخوبی درک میکرد و دست خط خوبی داره و بیشتر چالش ما روی دیکته بود. اسم معلمش خانم حسینی بود و خدا رو شکر همیشه ازش اظهار رضایت میکرد و میگفت " من عاشق آیلینم ". ...
15 خرداد 1398

14 ماهگی راشین

19 اردیبهشت راشین جونم 14 ماهه شد. الان راشین 8 تا دندون داره و تقریبا همه چی میخوره و نیازی نیست که غذاش رو له کنیم. جالبه که به صندلی غذاش عادت کرده و وقتی میخوای روی زمین بهش غذا بدم دستم رو میگیره و میبره سمت صندلیش و اشاره میکنه که بزارمش توی صندلیش و پیش بندش رو ببندم. خوشبختانه کالسکه سواری رو دوست داره و یکی از برنامه های ثابت این روزهامون اینه که بریم توی فضای سبز جلوی خونمون و راشین سوار کالسکه بشه و آیلین هم با اسکوتر اونجا دور بزنیم و جالبه که دوستهای زیادی هم پیدا کردیم و اینطور پیش بره با همه هم محلی هامون آشنا میشیم. یه خاطره بامزه ای که از این دوران راشین دارم اینه که وقتی منتظر آیلین بودیم که ترامپولین بازی کنه, یه قطار بر...
4 خرداد 1398

تولد مامان فردانه

قبل از عید آیلین بهم گفت " برای تولدت 3 تا سوپرایز دارم. میخوام برات نقاشی بکشم و کیک درست کنم و تمام پولهایی رو که جمع کردم بهت بدم تا هر چی لازم داشتی بخری. فقط تا اون موقع یادت میره دیگه این حرفام؟ چون میخوام سوپرایز بشی." من عاشق این احساسات لطیف و صادقانه دخترم هستم. همین طور هم شد و آیلین یه نقاشی خوشگل برام کشید و کیک خوشمزه درست کرد و کل پولهاشو بهم داد. البته من براش نگه داشتم و یه جورایی بانکش شدم تا برای موارد ضروری از پولهاش خرج کنه. بابا ایمان هم زحمت کشیده بود و یه ساعت خوشگل برام خریده بود و راشین جون هم روز تولدم کمال همکاری رو کرد تا یه روز به یادموندنی داشته باشیم. همیشه دوست دارم روز تولدم یه جای جدید برم یا چیز جدیدی رو...
31 فروردين 1398

13 ماهگی راشین

راشین خیلی باهوشه و با ایما و اشاره منظورش رو میرسونه. مثلا وقتی خوابش میاد دست منو میگیره و میبره کنار تخت و با دستش روی تخت میزنه و سرش رو میزاره روش. یا وقتی آب میخواد ما رو میبره سمت سینک ظرفشویی و به شیر آب اشاره میکنه. وقتی آماده میشیم که بریم بیرون سریع کفشاشو برمیداره و میخواد که پاش کنیم و بیصبرانه منتظر آسانسور میشه و تا درش باز میشه, میپره تو. علاقه زیادی داره که لباس یا روسری رو بندازه روی دوش و سرش و دالی بازی کنه. چند بار که بهش گفتیم چایی جیزه و یه بار هم دستش خورده و تجربه کرده, تا چایی میبینه ناخودآگاه فوتش میکنه و دستش رو به علامت نه تکون میده. البته بازم تحریک میشه که بهش دست بزنه. از نشستن توی کالسکه خوشش میاد و بعضی وق...
28 فروردين 1398

مسافرت شمال نوروز 98

9 فروردین همگی با هم 2 ماشین شدیم و از مشهد به سمت شمال راه افتادیم. بیشتر مسیر رو راشین خواب بود و مواقع بیداری هم با چیزهای مختلف سرگرمش میکردیم. یکی از سرگرمیهای جذابش بیرون ریختن کیف من و مامان مهین بود. ولی یه جاهایی هم مثل قبل ناهار و عصر توی ماشین کلافه شده بود و با هیچی نمیشد سرگرمش کرد. البته حقم داشت چون نزدیک 14 ساعت تو راه بودیم. اولین روز آفتابی بود و از فرصت استفاده کردیم و رفتیم کنار دریا. آیلین و پارسا سریع مشغول شن بازی شدند ولی راشین خیلی علاقه نداشت روی شنها راه بره یا دست بزنه. بعد از مدتی اونم دیگه بیلچه دستش گرفت و سرگرم اولین شن بازی عمرش شد. جالبه که راشین توی خونه خیلی شیطنت میکنه و به همه چی میخواد دست بز...
27 فروردين 1398