آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 27 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 22 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

مسافرت خوی

۲ خرداد تصمیم گرفتیم با دایی جعفر و زندایی به سمت خوی حرکت کنیم. از شب قبل رفتیم خونه دایی و راشین با اینکه ظهر نخوابیده بود ولی از ذوقش خیلی دیر خوابید. از طرفی ما که صبح ساعت ۶ بیدار شدیم، راشین و آیلین هم سریع بیدار شدن. آیلین هم مدتها بود که برای رفتن به خوی لحظه شماری میکرد و خیلی هیجان زده بود. مدام توی مسیر میپرسید که چقدر دیگه میرسیم. آیلین و راشین خیلی قشنگ توی ماشین با هم بازی میکردن و میخندیدند و منم از خنده اونا لذت میبردم. اونجا چند بار رفتیم باغ و طبیعت گردی کردیم و از مناظر زیبای بهاری لذت بردیم. خوشبختانه آیلین و راشین هم از بودن در طبیعت خوششون میاد و از کوچکترین چیزها لذت میبرن. یه روز هم رفتیم ارس و خیلی بهمون خ...
3 خرداد 1399

مسافرت شمال

دختر گلم! هفته پیش مامان مهین و آقا جون اومدن شمال و ما هم از تهران رفتیم و بهشون ملحق شدیم. این چند روز خیلی بهمون خوش گذشت. بخصوص که دریا و شن بازی رو خیلی دوست داری و اونجا می تونستی راحت بازی کنی. جا داره که از مامان مهین و آقا جون بخاطر تمام زحماتشون تشکر و قدردانی کنیم.                                                               ...
3 تير 1396

سفرنامه بروجرد و خرم آباد

دختر گلم! تعطیلات خرداد ماه عزم سفر به شهرهای بروجرد و خرم آباد کردیم. خوشبختانه خاله پروانه هم همراهمون اومد و باعث شد خوشحالیت چند برابر بشه. توی بروجرد در منطقه گلدشت یه خونه گرفتیم. وقتی وارد خونه شدیم خیلی ازش خوشت اومد و خیلی با هیجان گفتی " وااای این بهترین خونه ای که تا حالا من دیدم " و تا چند ساعت داشتی میدویدی و ملق میزدی. طی این چند روز تپه چغا، رودخونه گلرود، پارک فدک، مسجد جامع، بازار سنتی و منطقه نارون رو در بروجرد گشتیم. بطور کلی همه جا سر سبز و باطراوت بود. یه سفر یه روزه هم به خرم آباد رفتیم و از قلعه فلک الافلاک، پل شکسته و آبشار بیشه دیدن کردیم. یه موضوعی که باعث شد که خاطره به یادموندنی از خرم ...
28 خرداد 1396

مسافرت مشهد به همراه مادر جون

آ یلین جونم! اواخر بهمن ماه تصمیم گرفتیم که بریم مشهد. خوشبختانه ایندفعه مادر جون هم همراهمون اومد و باعث شد که به هممون خیلی خوش بگذره. البته به شما که خیلی بیشتر خوش گذشت چون دور و برت حسابی شلوغ بود و  این مدت نازت حسابی خریدار داشت. یکی از جاهایی که برای اولین بار توی مشهد رفتیم چالیدره بود و با وجود اینکه هوا سرد و مه آلود بود ولی خیلی بهمون خوش گذشت. اونجا سوار تله سیژ شدیم و رفتیم بالا و همونجا هم ناهار خوردیم.     خوشبختانه دیگه ترست از شخصیتهای کارتونی ریخته و الان خودت داوطلب میشی که باهاشون عکس بگیری.   قربون دختر نازم برم که با علاقه فراوان روی این م...
9 اسفند 1395

سفرنامه گرجستان- باتومی (4)

نفسم! روز جمعه آخرین روزی بود که باتومی بودیم و باید اتاقمون رو تحویل میدادیم. وقتی که دیدی وسایلمون رو داریم جمع می کنیم خیلی ناراحت شدی و همش میگفتی " من دوست دارم برای همیشه اینجا بمونم. اینجا خیلی خوبه، استخر داره، بیلیارد داره ". البته بلیط برگشتمون برای آخر شب بود و به همین خاطر بعد از تحویل دادن اتاقمون، رفتیم بیرون و سوار تله کابین شدیم. بالای تله کابین، زیبایی مناظر چند برابر شده بود و واقعاً وصف نشدنی.     بعد از ظهر هم رفتیم کنار ساحل تا از دریا خداخافظی کنیم. با وجود اینکه قصد توی آب رفتن نداشتیم، ولی وقتی دیدیم که خیلی دوست داری بری توی آب، بهت اج...
29 شهريور 1395

سفرنامه گرجستان- باتومی (3)

ناز گلم! روز پنج شنبه هم بارون نم نم داشت می بارید، ولی ما بعد از صبحانه رفتیم بیرون و از این هوای لطیف لذت بردیم و توی شهر گشتیم.     نزدیک ظهر هم یه ماشین دربست گرفتیم و رفتیم به بیرون از شهر باتومی و از تمام مناظر طبیعی و آبشارهای زیبای اونجا دیدن کردیم. برای ناهار هم رفتیم به یه رستوران خیلی زیبا با مناظر بسیار قشنگ و رمانتیک ترین ناهار عمرمون رو اونجا خوردیم.     ...
29 شهريور 1395

سفرنامه گرجستان- باتومی (2)

دختر نازم! صبح روز چهارشنبه اول از همه رفتی استخر و گفتی که دوست نداری بری دریا. ولی بعدش که رفتیم کنار دریا دلت طاقت نیاورد و توی دریا هم رفتی و حسابی آب بازی کردی.      عزیزم! بعد از ظهر هم رفتیم پارک دلفینها و نمایش دلفینها رو دیدیم. چقدر هم از دیدن دلفینها و حرکاتشون خوشت اومد و لذت بردی. قبل از رفتن به پارک دلفینها هم بارون شدیدی شروع به باریدن گرفت و تا آخر اون روز ادامه پیدا کرد. خدا رو شکر طبق پیش بینی قبلی، چتر همراهمون بود و با خیال راحت دور شهر باتومی گشت زدیم.     نوار ساحلی دریا ...
28 شهريور 1395

سفرنامه گرجستان- باتومی (1)

نفسم! صبح روز دوشنبه به سمت شهر باتومی راه افتادیم و ناهار رو مابین راه خوردیم تا اینکه عصر به مقصد رسیدیم. در طول مسیر شاهد مناظر بسیار زیبای طبیعی بودیم و نزدیکای باتومی هم منظره دریای سیاه این زیباییها رو چند برابر کرد.       دختر گلم! خوشبختانه هتلمون به دریا نزدیک بود و از طرفی استخر داشت و این مسئله باعث شد که خیلی خیلی بهت خوش بگذره. طوریکه از استخر درمیومدی میرفتی دریا و بلعکس. در اصل اگر به تو بود ما باید همیشه مایوت همراهمون بود تا هر جا آب دیدی بپری توش و شنا کنی.     توی حیاط هتل سرگرمیهای مختلفی وجود داشت ولی جالبه که بازی بیلیارد رو بیشتر از همه دوست...
24 شهريور 1395