آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

شیرین زبونی آیلین

دلبندم! وااااای که نمیدونم چطوری شیرین زبونیات رو توصیف کنم. این روزا کلمات بیشتری رو میگی، ولی عنوان کردن همشون اینجا کار سختیه. لذا فقط مواردی رو که خیلی بامزه ادا میکنی رو برات مینویسم: 1- هاله = خاله                   تم = دم                       سالام= سلام                    من منه = مال منه اسه = خرسه        ...
9 مهر 1393

هنر مجسمه سازي آيلين

آيلين جونم! چند روز پيش يه مقدار گل مجسمه سازي از عمو مسعود گرفتيم و آورديم خونه. بعدش هم بساط گل بازي رو به پا كرديم و به كمك هم چند تا آدمك و خرچنگ درست كرديم. تو هم كلي خلاقيت از خودت نشون دادي و با مدادت چشم و دهن براي آدمكها گذاشتي. تجربه خوبي بود و كلي كيف كرديم.     ...
8 مرداد 1393

ناگفته هايي از شيطنتهاي آيلين

دختر گلم! جونم برات بگه از شيطنتهاي اخيرت: _ اين روزها علاقه زيادي به كتاب خوندن پيدا كردي و تا ميگم بريم بخوابيم، سريع همه كتابهات رو زير بغلت ميگيري و با خودت مياري تا برات بخونم. بعضي از كتابها رو هم اونقدر برات خونديم كه حفظ شدي و بعضي از قسمتهاش رو خودت قبل از ما ميگي. حتي يه بار خواستم دو تا صفحه رو با هم ورق بزنم تا زودتر تموم بشه ولي تو شيطون بلا متوجه شدي و سريع برگردوندي به صفحه قبلي. عزيزم! منم سعي ميكنم برات كتابهاي جديد و خوبي بخرم تا اين علاقه ات به كتاب خوندن بيشتر بشه. _ چند باري كه ازمون خواستي برات كارتون بزاريم، بهت گفتيم پيشي لا لا كرده يا رفته غذا هام كنه و الان خودت ياد گرفتي و مي پرسي " پيش پيشي لالا؟ ....
4 مرداد 1393

استخر رفتن آيلين

آیلین جونم! بالاخره دیروز طلسم رو شکستیم و موفق شدیم بعد از سه سال، بریم استخر نزدیک خونمون. البته خوب دلیلش اینه که این مدت، همش درگیر مسایل بارداری و بچه داری بودم و تقریباً امسال اولین سالیه که می تونم به همراه دختر خوشگلم برم استخر. دلبندم! نمی تونم هیجان زدگی و خوشحالیت از آب بازی کردن و بالا و پایین پریدن توی آب رو بطور کامل توصیف کنم. فقط اینو بگم که وقتی برده بودمت دستشویی، یکدفعه پام سر خورد و قوزک پام خیلی درد گرفت و تو برای اینکه زودتر برگردیم توی آب، تند تند منو ناز و بوس میکردی و میگفتی " مامان ناز ". دخترکم! خوشبختانه اونجا یه استخر کوچیک هم مخصوص بچه ها داشت که آبش گرمتر بود. جالبه که توی آب، مثل یه ش...
27 خرداد 1393

خاله شادونه در مهد کودک آیلین

نازنینم! شنبه گذشته خاله شادونه اومده بود مهد کودکتون و یه نمایش عروسکی به همراه موسیقی، براتون اجرا کرده بودند. اینطوری که معلومه خیلی بهتون خوش گذشته بود و تونسته بودند یه برنامه خوب براتون مهیا کنند. ولی عزیزم متاسفانه هنوز عکساتون آماده نشده تا بتونم برات بزارم.   ...
10 خرداد 1393

شیرین کاری و لغتنامه

آیلین جونم! باز هم میخوام از شیرین کاریهات بگم. امیدوارم بتونم شیرینی و جذابیت کارهات رو به طور جامع و کامل بهت منتقل کنم. به امید روزی که این مطالب رو بخونی و به اندازه ما ازشون لذت ببری.   _ صداهای جدیدی که یاد گرفتی: آمبولانس : " ببو ببو "، زنبور : " زیییییییی "، دو دو : " بیب بیب "، الاغ : " آی آی ".   _ وقتی که میخوای از ما سوال بپرسی، خیلی قشنگ میگی : " این چیه؟ " و هر وقت میخوای چیزی بهمون نشون بدی میگی " اینه ".   _ تا یه جایی ماهی میبینی، ادای باز و بسته کردن دهنش رو خیلی بامزه در میاری.   _ اغلب...
10 خرداد 1393

يه عصر جمعه خاطره انگیز

دخترم، تمام هستی من! عصر جمعه رفتیم پارک آبشار تهران و چون دفعه پیش که اونجا رفته بودیم، تو خیلی کوچولو بودی، تا بالا نرفتیم و همه جای پارک رو ندیدیم. برای همین ایندفعه تصمیم گرفتیم تا چشمه بریم و از اونجایی که عشق بالا رفتن رو داری، از اینکه داشتیم بالا می رفتیم و می تونستی تمام شهر رو از اون بالا ببینی، خیلی خوشحال بودی. دختر گلم! وقتیکه به چشمه رسیدیم، با دیدن آب خواستی که داخل آب بری. ما هم گذاشتیم تا پاهاتو به آب بزنی. اونقدر از اینکار خوشحال بودی که مثل اینکه تمام دنیا رو بهت داده بودند. ولی متاسفانه یه رعد و برق، باد و بارونی شروع شد که نگو. یه کم صبر کردیم تا بلکه آروم تر بشه لکن همچنان ادامه داشت. به همین خاطر ما هم مجبور...
6 خرداد 1393

ماجراهای آیلین با رنگ انگشتی

دختر نازم! همانطور که قبلاً هم گفته بودم  یکی از سرگرمیهای محبوبت، نقاشی کردن با رنگ انگشتی است. البته بخاطر کثیف کاریش، معمولاً توی حموم بهت میدم تا هر کاری که دلت میخواد انجام بدی. تو هم علاوه بر دیوارها، هم خودت و هم منو رنگی میکنی. به طوریکه اثر کف دستت رو همه جا می تونیم ببینیم. چند روز پیش هم با همکاری هم و به همراه شعر " چشم چشم دو ابرو ... " عکس یه آدم رو روی دیوار کشیدیم. جالب اینجا بود که بعد ازتموم شدن نقاشی، اونو به عنوان " بابا " خطاب کردی و اصرار کردی که یدونه " مامان " هم بکشیم. بعد از کشیدن نقاشی دوم، مدام بهشون نگاه میکردی و با ذوق و هیجان به تک تکشون اشاره میکردی و میگفتی &...
5 خرداد 1393

خوشبخترين مادر دنيا

دخترک قشنگم!   وقتیکه ما بين ازدحام نگاهها، دنبال نگاه آشنای من هستی،   وقتیکه از دیدنم، برق خوشحالی در چشمانت پدیدار میشه،   وقتیکه از ذوق نشان دادن احساسات لطیفت، دستپاچه میشی،   وقتیکه صدای تند تند دویدنت رو پشت سرم می شنوم،   وقتیکه با دیدن لباس نو بر تنم، توجهت جلب میشه و سعی میکنی بگی " خوشگله "،   وقتیکه با دیدن بچه های کوچولو از خوشحالی فریاد میزنی " نی نی " و سریع براشون بوس میفرستی،   وقتیکه در پي گرفتن تاییدم، برای انجام کارت هستی،   وقتیکه وسایل محبوب خودت رو با دست و دلبازی تمام، به بچه دی...
1 خرداد 1393