آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

تفریحات آیلین در مالزی

نازنینم! توی مالزی علاوه بر جاهای دیدنی که رفتیم، از تفریحات دیگری مثل سرسره، الاکلنگ، اسب سواری و ... هم بهره بردی و کلی بهت خوش گذشت. همچنین از استخری که توی حیاط خونه بود، استفاده کردی و یه دل سیر آب بازی کردی. موقع خرید هم معمولاً یا داشتی با بابا جون از پله برقی پایین و بالا میرفتی یا سوار ماشین و اسب برقی و غیره میشدی. عزیزم! فکر کنم عکسهات، گویای کامل این موضوع باشه. پس با هم می بینیم:   ...
9 اسفند 1392

مسافرت آیلین به مالزی (3)

آیلین جونم! یکی از برنامه هایی که خیلی بهمون خوش گذشت گنتینگ بود. در این برنامه با تله کابین به ارتفاع بالاتری رفتیم، بطوری که آب و هوای سردتری داشت. اونجا منظره و چشم اندازهای بسیار زیبایی داشت و پر از گل و گیاه بود. ضمناً اونجا با یه پسر بچه مالایی دوست شدی و بهش بیسکویت دادی. همچنین اون بالا یه شهر بازی بزرگی داشت که پر از وسایل بازی بود. ولی متاسفانه وقتی که به اونجا رسیدیم گرفتی خوابیدی و  به همین خاطر نتونستیم تو رو سوار چیزی بکنیم. ...
3 اسفند 1392

مسافرت آیلین به مالزی (2)

نازنینم! یکی از جاهایی که توی مالزی رفتیم پوترا جایا بود که شامل مسجد صورتی و نمادی از پل خواجو و کاخ یکی از بزرگان آنجا بود. بخاطر اینکه اونجا محوطه خیلی بزرگ و بازی داشت، تو و پارسا کلی ذوق کرده بودین و همش در حال دویدن بودید و یک لحظه هم یه جا بند نمیشدید. عزیزم! وقتی که روز بعدش رفتیم برخ مخابراتی کوالالامپور، معلوم بود که به خاطر بدو بدو کردنهای شب قبل، بدنت کوفته شده، چون اصلاً دوست نداشتی از کالسکه بیایی پایین. به همین خاطر اونجا نتونستیم عکس خوبی ازت بگیریم. آیلین در موزه ملی مالزی   آیلین در مجتمع تجاری و تفریحی Sunway ...
3 اسفند 1392

مسافرت آیلین به مالزی (1)

دختر نازم! هفته پیش آقا جون و مامان مهین اومدن تهران تا با هم بریم پیش عمو بابک اینا در مالزی. لذا به اتفاق همدیگه پنج شنبه شب به سمت مالزی حرکت کردیم و جمعه شب هفته بعدش برگشتیم. خوشبختانه مسافرت خیلی خوبی بود و در کنار خانواده خیلی بهمون خوش گذشت. البته بماند که عمو بابک و زن عمو لیلا و پارسا کوچولو رو خیلی زحمت دادیم و از اینجا کمال تشکر رو از همشون داریم و امیدواریم هر چه زودتر برگردند ایران تا دوباره دور هم جمع بشیم و خاطرات خوبی رو کنار هم تجربه کنیم. همچنین از آقا جون و مامان مهین خیلی ممنونیم که تمام تلاششون رو کردند تا به همه خوش بگذره و یه مسافرت به یاد موندنی برای همه بشه. دختر عزیزم! در کل می تونم بگم توی مسافرت دختر خیل...
29 بهمن 1392

لغتنامه آیلین

ناز گلم! این روزا سوال کردنت زیاد شده و مدام دستت رو روی اشیا مختلف میزاری تا من اسمشون رو بهت بگم یا وقتی توی تلویزیون کارتون میبینی، ازم میخوای که برات توضیح بدم. مخصوصاً کارتون باب اسفنجی رو خیلی دوست داری و مدام میخوای که اسمش رو برات تکرار کنم. نازنینم! جونم برات بگه الان کلماتی مثل بمپ (برف)، بر (برگ)، لا (بالا)، بله، دالی رو میگی و سعی میکنی اعداد رو هم با استفاده از انگشتات بشماری. همچنین جملات دو کلمه ای مثل " نی نی افتاد " یا " نی نی لا لا " رو اخیراً زیاد بکار میبری. ** عزیزم! چیزهای زیادی در دستانم نگه داشته بودم، ولی همه را از دست دادم اکنون تنها آنچه را که به خدا سپرده بودم، دارم پس دلبندم! شادمانیت را به خدا ...
14 بهمن 1392

دلنوشته های مادرانه

دخترم، پاره تنم! چه بنویسم که کلمات از بیان احساس درونیم نسبت به تو عاجز و ناتوان هستند. تنها می توانم بگویم که تک تک وجودت رو می پرستم و از صمیم قلب، تمام کارها و رفتارهایت را تحسین میکنم. دلبندم! من عاشق آن لبخند زیبایت هستم که به محض بیدار شدن از خواب و باز کردن چشمانت، نثارم میکنی و یک انرژی ماورایی در کالبدم میدمی. نازنینم! من دیگر فراموش کرده ام که قبل از پا گذاشتنت به این دنیای خاکی، چگونه لذت زندگی را تجربه میکردم. زیرا که اکنون تصور زندگی بدون عطر وجودت، برایم امکانپذیر نیست و بدون تو، سرگردانی در بیابان زندگی، بیش نیستم. نفسم! این عین حقیقت است که تو را " نفسم " خطاب میکنم چون لحظه ای بی تو، نفسم میگیرد و زندگی برایم ...
6 بهمن 1392

آیلین در تولد خاله افسانه

دختر نازنینم! دوشنبه به مناسبت تولد خاله افسانه، رفتیم خونشون. توی خونه هم یه بادکنک بهت دادم که از شدت ذوقت، اونو زمین نمیذاشتی. حتی در طول مسیر رفت با اینکه خوابت برد، ولی ولش نکردی و هر از گاهی تکونش میدادی و دوباره میخوابیدی. خاله افسانه هم یه کیک خیلی خوشمزه و خوشگل درست کرده بود و تو هم خیلی دوست داشتی کنارش عکس بندازی. ضمناً با روشن شدن شمعها، همش سعی میکردی فوتشون کنی و اونجا فهمیدم که به شمع میگی " فوت ". با آهنگ تولد هم خیلی خوب و بامزه می رقصیدی.  عزیزم! آرزو دارم که همیشه توی شادیهای دیگران سهیم باشی و هیچ وقت خبری از غم و غصه نباشه. ...
25 دی 1392

خاله بازی کردن آیلین

ای نفس زندگیم! دلم برات بگه که وقتی خوی بودیم، مادر جون زحمت کشید و روکش رختخوابهای کوچولویی که مختص خاله بازی هستن رو عوض کرد تا لوازم خاله بازیت جور باشه و بتونی براحتی باهاشون بازی کنی. تو هم خیلی خوب باهاشون خاله بازی میکنی. به طور مثال بالش رو میزاری روی پاهات و عروسکت رو می خوابونی و خیلی بامزه پاهات رو تکون میدی و میگی "لالالا ". بعد از مدتی هم عروسک رو کنار میزاری و سر خودت رو میزاری روی بالش و سعی میکنی لحاف کوچولو رو روی خودت بکشی. البته باید بگم که این رختخوابها مربوط به دوران کودکی من و خاله های عزیزت هستن و نسل به نسل دست بچه های فامیل گشته تا اینکه الان به دست تو رسیده. عزیزم! امیدوارم بتونی تجربه های خوب و شیرینی با ...
23 دی 1392

آیلین در خانه کودک بوستان

دختر عزیزم! چند روز پیش وقتی برای خرید رفته بودیم مجتمع بوستان، با دیدن خانه کودک، سریع خواستی که از کالسکه بیایی پایین و یکسره هم رفتی جلوش ایستادی. خوشبختانه ایندفعه خلوت بود و برای اولین بار تونستیم ببریمت داخل. دختر نازنینم! از استخر توپ خیلی خوشت میومد و از هیجان همش جیغ میزدی و توپها رو مینداختی بالا و توی توپها شیرجه میزدی. البته از تاب، سرسره، ماشین سواری و بپر بپر روی تشک بادی هم کلی لذت بردی. عزیزم! امیدوارم هیچ وقت خنده از لبانت پاک نشه. ...
19 دی 1392