استخر رفتن آيلين
آیلین جونم! بالاخره دیروز طلسم رو شکستیم و موفق شدیم بعد از سه سال، بریم استخر نزدیک خونمون. البته خوب دلیلش اینه که این مدت، همش درگیر مسایل بارداری و بچه داری بودم و تقریباً امسال اولین سالیه که می تونم به همراه دختر خوشگلم برم استخر.
دلبندم! نمی تونم هیجان زدگی و خوشحالیت از آب بازی کردن و بالا و پایین پریدن توی آب رو بطور کامل توصیف کنم. فقط اینو بگم که وقتی برده بودمت دستشویی، یکدفعه پام سر خورد و قوزک پام خیلی درد گرفت و تو برای اینکه زودتر برگردیم توی آب، تند تند منو ناز و بوس میکردی و میگفتی " مامان ناز ".
دخترکم! خوشبختانه اونجا یه استخر کوچیک هم مخصوص بچه ها داشت که آبش گرمتر بود. جالبه که توی آب، مثل یه شناگر ماهر، دست و پات رو تکون میدادی و سریع حرکات دیگران رو یاد میگرفتی. ضمناً اولش دوست نداشتی کلاه شنا بزاری سرت، ولی بعد از اینکه دیدی من و همه بچه ها کلاه داریم، به این کار رضایت دادی.
عزییییییزم! حیف که نمی شد اونجا ازت عکس بگیرم چون با اون تیپ، خیلی ناز و خوشگل شده بودی و همه قربون و صدقت میرفتن. از طرفی تو هم دلشون رو نمی شکوندی و براشون بوس میفرستادی و بعضی وقتها هم بهشون آب می پاشیدی و از این راه شادی و خوشحالیت رو بهشون نشون ميدادي.
نازنینم! تمام تلاشم برای شادمانی قلب کوچک و مهربونته. امیدوارم همیشه شاد و خندان باشی.