آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

شب یلدای 98

امسال به مناسبت شب یلدا, خونه عمه تهمینه دعوت بودیم و جشن تولد درسا جون هم بود. شب خیلی خوبی بود و به همگی خوش گذشت. البته چون شب یلدا روز شنبه بود, 2 شب زودتر جشن یلدا رو گرفتیم. به همین خاطر شب یلدای اصلی هم خونه خودمون تدارک دیدیم تا خیلی هم خالی از لطف نباشه. ماشاله آیلین و راشین اونقدر با رقصیدن و بازیهاشون سرمون رو گرم کردند که یکدفعه دیدیم ساعت 12 شده و شب خیلی خوبی رو کنار هم سپری کردیم. ضمنا آیلین یه نقاشی خوشگل برای شب یلدا کشیده بود که برامون به یادگار موند. ...
13 دی 1398

عکسهای آتلیه راشین

قبل از اینکه موهای راشین رو کوتاه کنیم بردمش آتلیه تا چند تا عکس ازش بگیریم. ولی متاسفانه فایل عکسها رو نداشتم و ناچارا از روشون عکس گرفتم. ...
13 دی 1398

21 ماهگی راشین

راشین جونم حسابی شیطون و شیرین زبون شده و به همه انرژی مثبت میده. ماشین سواری رو خیلی دوست داره و حتی بدون اینکه روشن باشه برای خودش کیف میکنه. جالبه که وقتی میخواهیم ازش عکس بگیریم ژستهای بامزه ای میگیره و سرش رو به حالت ناز کردن خم میکنه. جارو کشیدن با جاروبرقی رو دوست داره و وقتی میبینه که حرکت دادن جارو سخته, دسته اش رو جدا میکنه و با اون مشغول جارو میشه. خیلی دوست داره که همه کارها رو خودش انجام بده و خیلی بامزه میگه " من, من ". گوشی من و باباش رو برمیداره و خیلی حرفه ای باهاش کار میکنه و برای خودش بازی و آهنگ و فیلم میزاره. البته از این موضوع خوشحال نیستم ولی چون آیلین این کارا رو انجام میده اونم دوست داره بکنه. همچنان عاشق بیرو...
6 آذر 1398

روز برفی

هنوز هم آیلین عاشق برف بازیه و با دیدن برف از خود بیخود میشه. روزی که برف اومد یکبار با ساینا و سورنا رفتیم بیرون و کلی برف بازی کردند و بهشدن خوش گذشت. راشین هم از دیدن برفها تعجب میکرد و با احتیاط پاش رو روشون میذاشت. عصر هم که بابا ایمان اومد آیلین دوباره باهاش رفت بیرون و روی برفها سر خورد. حتی روز بعدش که مدرسه ها تعطیل بودن, آیلین از ترس اینکه برفها آب بشن, زود از خواب بیدار شد و کلی اصرار کرد که بریم برف بازی. خوشبختانه بعد از ظهر خاله سمانه و آنوشا اومدن پیشمون و با هم برف بازی کردن و یه آدم برفی خوشگل درست کردند. البته از بدشانسی گوشیم قاطی کرد و نتونستم ازشون عکس بگیرم و فقط آیلین بعدش با بابا ایمان رفت و کنار آدم برفی عکس گر...
29 آبان 1398

روز دانش آموز

به عمرم فکر نمیکردم که روزی بخوام روز دانش آموز رو جشن بگیرم. آیلین از مدتها قبل این مناسبت رو یادآوری کرده بود و منتظر یه کادو بود. ما هم برای اینکه خیلی خالی از لطف نمونه, توی مدرسه یه جشن کوچیک براشون تدارک دیدیم و یه کادو بهشون دادیم. خوشبختانه همین جشن کوچیک هم خیلی خوشحالشون کرده بود و کلی ذوق کرده بودند. اون روز مادر جون و خاله الناز هم پیشمون بودند و به همین مناسبت یه کیک هم درست کردیم و خاله الناز یه سنجاق سر خوشگل بهش کادو داد. خلاصه همه سعیمون رو کردیم تا روز دانش آموز یه روز خاص برای آیلین باشه. ...
27 آبان 1398

20 ماهگی راشین

راشین گلم خیلی دختر با احساس و مهربونیه. یکدفعه میپره بغلمون و بوسمون میکنه. حواسش به همه چی هست مثلا وقتی مهمون میاد سریع میره براش دمپایی میاره یا داروهای مامانم رو پیدا میکنه میاره. اخیرا دندان نیش پایین راشین هم از لثه زده بیرون و الان 16 تا دندون داره. علاقه خاصی هم به مسواک زدن داره و تا کسی میخواد مسواک بزنه, اونم سریع مسواک و خمیر دندون میخواد ولی چون هنوز خمیر دندون براش زوده, یه خمیر دندون خالی بهش دادیم و خیلی بامزه مسواکش رو میزنه به خمیر دندون و دندوناش رو میشوره. حتی بعد از مسواک اصرار داره که دهنش رو با آب پرکنه و بعدش تف کنه. البته نخ دندون هم حتما باید بزنه. کلمات ساده ای مثل لالا رو نمیگه و بجاش میگه "خاچیس" یا بجای به به م...
20 آبان 1398

مسافرت همدان

5 آبان ماه با مامان مهین و آقاجون که از مشهد اومده بودند, راهی همدان شدیم و اول از همه رفتیم غار علیصدر. این غار برای آیلین جذابیتهای زیادی داشت و از قایق سواری لذت میبرد. راشین هم اولش متوجه نبود که قایق روی آب حرکت میکنه و وقتی فهمید خیلی بامزه گفت " آب بازی " و چون صبح زود راه افتاده بودیم دیگه مابین راه خوابش برد. روز بعد هم از آرامگاه بوعلی سینا, بابا طاهر, بازار سنتی, هگمتانه, گنجنامه و لالجین دیدن کردیم. جلوی در ورودی هگمتانه ماشین کودک گذاشته بودند و آیلین و راشین اشتیاق زیادی برای کرایه کردنش نشون دادن و کلی از ماشین سواری لذت بردند. البته برای ما هم خوب شد چون مسیر پیاده روی زیادی داشت. گنجنامه هم یه غار آکواریوم داشت ک...
8 آبان 1398

شانزدهمین سالگرد ازدواجمون و 19 ماهگی راشین

19 ماهگی راشین جون متقارن با شانزدهمین سالگرد ازدواجمون بود. به همین مناسبت رفتیم درکه و ناهار هم اونجا خوردیم. خوشبختانه خاله پروانه هم همراهمون بود و باعث شد که روز خیلی خوبی داشته باشیم. الان راشین بیشتر چیزهایی رو که میشنوه تکرار میکنه و بعضی از کلمات رو خیلی بامزه ادا میکنه. خیلی خوب با حرکاتش منظورش رو بهمون میرسونه. جالبه که وقتی از باباش چیزی میخواد و بهش نمیده, سریع میاد سراغ من و با حرکات دست و زبون شکایت باباش رو میکنه. اون موقعست که قیافش خیلی دیدنیه. وقتی داره خرابکاری میکنه, با وجود اینکه میدونه گفتیم نکن ولی انجامش میده و ما رو هم صدا میکنه که خرابکاریش رو ببینیم. مثلا ازمون آب میگیره که بخوره ولی دستش رو میکنه توش و دست و ...
27 مهر 1398