آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

نوروز 98

27 اسفند بار سفر رو بستیم و با قطار به سمت مشهد حرکت کردیم. 28 اسفند به مشهد رسیدیم که مصادف با چهارشنبه سوری هم بود. اون شب کنار عمو بابک اینا آتیش روشن کردیم و از روش پریدیم. جالب بود که ادن شب وقتی راشین رو بردم کنار آتیش گفت " جیز ". 29 اسفند هم روز پدر بود و خوشبختانه هر دو پدر عزیز کنارمون بودن و از وجودشون لذت بردیم. جا داره از پدرجون هم یادی کنیم و بگیم روحش شاد. آخر شب ساعت 1 و 28 دقیقه سال تحویل بود و با اینکه دیروقت بود ولی همه حتی راشین هم بیدار موندن. البته آیلین و پارسا خیلی هیجان داشتن تا کادوهاشون رو بگیرن. بدین ترتیب سال 98 در کنار عزیزانمون آغاز شد و امیدوارم در کمال خوشی و سلامتی به پایانش برسونیم. ...
19 فروردين 1398

یکسالگی راشین

یکسال از بدنیا اومدن راشین عزیزم گذشت و این یکسال پر بود از لحظات خاطره انگیز که لحظه لحظه اون برامون با ارزشه و همیشه به یادمون میمونه. راشین الان کامل راه میره و حتی بعضی مواقع که هیجانی میشه, بدو بدد میکنه. البته یکم بی احتیاط و عجوله و زیاد زمین میخوره. به همه جا سرک میکشه و تمام وسایل کشوها رو بیرون میریزه. دندون چهارم راشین هم از بالا دراومد و با این دندونا خیلی بامزه شده. تبلیغات تلویزیون رو دوست داره و با دقت نگاه میکنه. یکسری از حرکات کلاس ورزش ما رو یاد گرفته و با آهنگ راه میره و دستاش رو بالا و پایین میبره. جدیدا وقتی میخواد با چیزی بازی کنه یا تلفن صحبت کنه, خیلی بامزه دراز میکشه و بازی میکنه. علاقه زیادی به حرف زدن با تلفن رو دار...
20 اسفند 1397

روز مادر 97

دخترای عزیزم! کنار شما زمان و مکان برام بی معنا میشه و غرق دنیای کودکانه شما میشم. خنده های بی بهانه و از ته دلم رو مدیون شما هستم. بهترین لحظات زندگیم رو با شما تجربه کردم. با شادیهای شما شادم و با غمهای شما, غمگین. نگاهم در نگاهتون گره خورده و دلخوش برق چشماتونم. عاشق احساسات لطیف دخترانه تون هستم و با شما روحم لطیف تر میشه. چه خوبه که هستین عشقای من! امسال اولین سالی بود که مادر بودن دو دختر گل رو تجربه میکردم و واقعا هم یه روز مادر به یادموندنی برام شد. چند روز قبل از روز مادر, بابا ایمان بعنوان کادو برام چکمه خرید و بخاطر همین دیگه اون روز توقع کادوی دیگه ای نداشتم. روز مادر بعد از اینکه آیلین از مدرسه برگشت یه نقاشی و جعبه کادو بهم دا...
18 اسفند 1397

اولین کوتاه کردن موهای راشین

از موقعی که راشین عزیزم بدنیا اومد موهاش نسبتا بلند و پرپشت بود و این یکی از ویژگیهای منحصربفردش بود. این مدت چند بار موهاش رو مرتب کرده بودیم ولی کوتاه نکرده بودیم. تا اینکه  4 اسفند ماه برای اولین بار خاله الناز موهاش رو کوتاه کرد. با اینکار قیافش کلی تغییر کرد و خیلی بامزه شد. ...
18 اسفند 1397

تولد دخترای گلم

از مدتها پیش آیلین می گفت که دوست داره امسال تولدش رو با خواهرش بگیره و تمام دوستاش رو دعوت کنه. ولی همانطور که همه میدونن تولد گرفتن کار سختیه و اگه بچه کوچیک هم داشته باشی, سختتر میشه. به همین خاطر سعی کردم منصرفش کنم ولی موفق نشدم و جالب بود که میگفت" یعنی نمیخواهی ما رو سوپرایز کنی و تولد بزرگ برامون بگیری؟" و مدام آهنگ تولدت مبارک رو برای خودش و راشین میخوند. خلاصه که اونقدر با ذوق و احساس کامل در مورد این موضوع صحبت میکرد که تمام سختی ها رو به جون خریدم و تدارک تولد این دو دختر گلم رو برای 2 اسفند دیدم. خوشبختانه مامان مهین از مشهد و مادر جون و خاله فرزانه و خاله الناز از خوی اومدن و در خیلی از کارها بهمون کمک کردن. در اینجا جا داره تشک...
12 اسفند 1397

حسهای قشنگ مادرانه

چه حس قشنگیه ببینی دختر نازت, کاردستی درست کرده و حسش رو خیلی زیبا بیان کرده. هر چند هنوز حرف "ع" رو نخونده و با تمام حروفی که بلد بوده نوشته. این حس وصف شدنی نیست و خیلی برام با ارزشه. وقتی میبینم راشین با دیدنم ذوق میکنه و خودش رو پرت میکنه توی بغلم, وقتی از چیزی آزرده میشه و تنها پناهگاهش منم, وقتی می بینم تنها با من به آرامش میرسه, وقتی خیلی ناز بهم نگاه میکنه و به زبون خودش باهام حرف میزنه, وقتی .... اون لحظه است که حس وصف ناشدنی مادرانه رو درک میکنم و با ذره ذره وجودم ازش لذت میبرم. دیشب هم راشین نانازم حین خوردن غذا, یکدفعه سرش رو گذاشت روی صندلیش و به خواب ناز رفت. اون لحظه قیافش خیلی مظلومانه بود و حس قشنگی بهم دست داد. از ...
23 بهمن 1397

11 ماهگی راشین

راشین کم کم از مسیرهای کوچیک شروع به راه رفتن کرد و الان تا 4 متر رو بخوبی میره. جالبه که خودش هم خیلی هیجان زده میشه و گاهی از هیجان نمیتونه ادامه بده و سریع میشینه. فعلا هم به جوراب و پاپوش عادت نداره و چون نمیتونه با اونا خوب راه بره, سریع از پاش درمیاره. راشین کلی صداهای جدید از خودش درمیاره و خیلی قشنگ رو به آدم میکنه و به زبون خودش حرف میزنه. ضمنا مامان میگه و معمولا پشت سر هم تکرار میکنه و میگه " ماما ماما", بابا رو میگه ولی رسما صداش نمیکنه , به آیلین میگه " آیی " و به محض لباس پوشوندن میگه " دد". چند روزه که دندون سومش از بالا سمت چپ اومده بیرون و الان سه تا دندون داره. کلا دندوناش به سختی درمیان و خیلی اذیت میشه. ایندفعه که یه شب مد...
19 بهمن 1397

10 ماهگی راشین

راشین جونم علاقه زیادی به موسیقی داره و وقتی که تلویزیون موزیک پخش میکنه, میره جلوی تلویزیون و پاشو میکوبه زمین و برای خودش میرقصه. هنوز هم بیشتر مواقع با موزیک راحتتر میخوابه. کنترلهای تلویزیون هم از اسباب بازیهای مورد علاقه راشین هستش و جدیدا میگیره سمت تلویزیون و دکمه هاشو میزنه. راشین گلم الان دیگه تقریبا همه چی میخوره و غذای روزانمون رو دوست داره. ولی علاقه خاصی به ماکارونی داره و خیلی با لذت میخوره. به همین خاطر معمولا شبها قبل از خواب بهش ماکارونی میدم تا بلکه سیر بشه و خوب بخوابه. ولی باز هم زیاد بیدار میشه و شیر میخوره. جالبه که خیلی دوست داره خودش غذا بخوره, بطوریکه تا یه قاشق و بشقاب پیدا میکنه, سریع قاشق رو میزنه به بشقاب و بعد...
21 دی 1397

قهر و آشتی جالب

چند وقت پیش اتفاق جالبی افتاد که دوست داشتم اینجا موندگارش کنم. قضیه از این قرار بود که آیلین کاغذ و قلم بدست گرفته بود و به کارهای من و بابا و راشین علامت تیک و ضربدر میداد. وقتی که برگه اش رو بهم نشون داد دیدم که به باباش تیک زده و برای من چند تا تیک و چندتا ضربدر. من هم توی برگه اسم آیلین رو اضافه کردم و بهش ضربدر زدم. با اینکار آیلین ناراحت شد و گریه کنان رفت توی اتاقش و در رو بست. من براش یه قلب و یه لبخند کشیدم و از زیر در انداختم توی اتاقش. چند لحظه بعد آیلین هم عکس یه قلب شکسته و یه شکلک ناراحت کشید و از زیر در بیرون انداخت. این کارش برام خیلی جالب بود. این بار من شکلک بوس فرستادم براش و اون هم در جواب شکلک خوشحال فرستاد و به...
10 دی 1397

شب یلدای 97

امسال اولین شب یلدای راشین عزیزم بود و آیلین هم بیشتر از سالهای قبل مفهوم اون رو فهمیده بود و مشتاق چیدن وسایل یلدا بود. البته دو روز قبل از یلدا توی مدرسه آیلین جشن گرفته و نقاشی هم کشیده بودن و کلی بهشون خوش گذشته بود. با وجود اینکه دایی جعفر دعوتمون کرده بود ولی نمیخواستیم اونجا بریم و قرار بود تنها باشیم. تا اینکه همون روز دوست خوبمون, خاله سمانه که بهمون نزدیک بودن دعوت کردن. چون میدونستیم به بچه ها خوش میگذره, دعوتشون رو قبول کردیم و خورشت فسنجونمون رو بردیم اونجا و دور هم نوش جان کردیم. آیلین تونست کلی با سورنا و ساینای عزیز بازی کنه و راشین هم از تماشای بازی بچه ها لذت میبرد و با وجود اینکه خیلی کم خوابیده بود ولی سرحال بود و با ...
8 دی 1397