آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

شروع مدرسه آیلین

از یکم مهرماه آیلین عزیزم وارد کلاس دوم شد و سال تحصیلی رو با ذوق و شوق فراوان آغاز کرد. خوشبختانه آیلین حس مسولیت زیادی در مورد تکالیف مدرسه اش داره و تمام سعیش رو میکنه تا بخوبی انجام بده. خیلی هم خوش خطه و دقت میکنه که زیبا و تمیز بنویسه. توی همه درسها هم زرنگه و سریع یاد میگیره. اوایل مهرماه بهش قول دادم که اگه چندتا "صد آفرین" گرفت, براش ساعت رباتیک بخرم و همین طور هم شد و منم به قولم عمل کردم و براش خریدم. نمیتونم بگم که چقدر از گرفتن این ساعت رباتیک خوشحال شد و ذوق کرد. امیدوارم که در تمام مراحل زندگیش موفق باشه و مهمتر از همه اینکه از لحظه لحظه زندگیش لذت ببره. ...
27 مهر 1398

18 ماهگی راشین

راشین عزیزم! 18 ماهگیت مبارک! احساس میکنم روند رشد راشین خیلی سرعت گرفته و الان تقریبا همه چی رو می فهمه. خیلی باهوشه و قدرت تقلید فوق العاده ای داره. جالبه که لحظه اول نشون نمیده که دقت کرده و یاد گرفته ولی بعدا خودش همون کار رو تکرار میکنه. مثلا یکبار بابا ایمان براش دومینو چید تا بزنه و راشین روز بعدش به همون شکل دومینو رو چید و خودش هم کلی ذوق کرد. راشین یکسری کلمات جدید مثل دوپ ( توپ), آپو ( شیر), دَ (در), نانا ( آهنگ و رقص) و با (اسب) رو یاد گرفته. جالبه که  کلمات سختی مثل آب بازی و عزیزم رو میگه ولی کلمات ساده تر رو نمیگه. اصلا نمیزاره من و بابا ایمان با هم حرف بزنیم و مدام ما رو صدا میزنه. جالبه که وقتی جوابش رو نمیدیم صدا رو بلند و...
25 شهريور 1398

مسافرت شمال

12 شهریور به سمت چمستان راه افتادیم و رفتیم ویلای همیشگی. مامان مهین اینا و خانواده عمو بابک هم از مشهد اومده بودن و خوشبختانه همگی دور هم جمع بودیم. جا داره که اینجا از خانواده عزیزمون بخاطر تولد و کادوهای قشنگشون که برامون گرفتن تشکر و قدردانی کنیم و بگیم که واقعا سوپرایز خوبی بود. چون مدت زیادی از تولدمون گذشته بود و اصلا انتظارش رو نداشتیم. اون چند روز منطقه واز, کنار دریا و دریاچه الیمالات رفتیم و خیلی بهمون خوش گذشت. در این مسافرت راشین برای اولین بار توی دریا رفت و اولش از اینکه کامل توی آب بره خوشش نمیومد ولی بعدش راه افتاد و خیلی قشنگ روی تیوب میشست و با پاهاش به آب ضربه میزد. وقتی هم میخواستیم بیاریمش بیرون اصرار داشت که بره آب بازی...
15 شهريور 1398

مسافرت تابستونی

19 مرداد سفر تابستونیمون رو شروع کردیم و در شهر فومن یه ویلا اجاره کردیم و همون روز اول راهی قلعه رودخان شدیم. برای رسیدن به قلعه باید از  1000 پله بالا میرفتیم و ما هم کمر همت بستیم و راه افتادیم. راشین اول راه خوابید و حتی طی مسیر هم که می ایستادیم و دست به دستش میکردیم اصلا بیدار نمی شد. با تمام سختیها خودمون رو به قلعه رسوندیم و لحظات آخر که میخواستیم برگردیم پایین, راشین از خواب بیدار شد. خوشبختانه قلعه بسیار زیبایی بود و به تمام سختیهاش می ارزید. روز دوم رفتیم ییلاقات ماسال و با مناظر کاملا رویایی روبرو شدیم. بالای مسیرش طوری بود که  از ابرها هم بالاتر قرار گرفتیم و حرکت ابرها رو قشنگ میدیدیم. اون روز هوا بارونی و بسیار لطیف بود ...
29 مرداد 1398

17 ماهگی راشین

راشین جونم! 17 ماهگیت مبارک نفسم! الان راشین یکسری کلمات مثل عزیزم, دودو, دادا ( لالا) و تاب تاب رو میگه و منظورش رو میرسونه. وقتی ازش می پرسیم گاو چی میگه؟ خیلی ناز میگه " ما, ما ", برای گوسفند میگه " با, با " و برای سگ میگه " هاپ, هاپ". با دیدن اسب ادای پیتکو پیتکو کردنش رو درمیاره و کتاب حیواناتش رو خیلی دوست داره و همش ازمون میخواد که اسم و صدای حیوانات رو بهش بگیم. این مدت 2 تا دندون نیش راشین دراومد. به همین خاطر یه روز کامل شدیدا تب کرد و خیلی اذیت شد. وقتی هم بردیمش دکتر گفت چون علایم دیگه ای نداره باید صبر کنیم تا ببینیم ادامه داره یا نه. تا اینکه دیدیم داره دندون درمیاره. راشین خیلی دختر مهربونیه و هر چی میخوره به دیگران هم میده. م...
28 مرداد 1398

روزمرگیهامون

از شروع تابستون آیلین کلاس گونگ فو رو دوباره شروع کرد و بخاطر علاقه زیادی که به یاد گرفتن زبان انگلیسی داشت, در کانون زبان ثبت نامش کردیم و با دوستش, سورنا کلاس میرن. راشین عزیز هم در تمام این کلاسها حضور داره و معمولا در طول کلاس پارک میبرمش تا بازی کنه و مشغول باشه. البته چند باری که هوا خیلی گرم بود راشین رو پیش خاله سمانه گذاشتم و خوشبختانه خوب پیشش موند و بیقراری نکرد. من خودم هم سه روز درهفته باشگاه میرم و بچه ها رو با خودم میبرم و ازشون میخوام که همون جا بشینن. اونا هم بیرون کلاس با هم مشغول بازی میشن تا کلاسم تموم بشه. از آیلین هم ممنونم که هواسش به راشین هست و خوب سرگرمش میکنه. معمولا هر روز عصر برنامه پارک رفتن به راهه و جدیدا آی...
12 مرداد 1398

تولد بابا ایمان

29 تیر ماه تولد بابا ایمان بود و قرار بود روز قبلش خانواده دایی محمد بیان خونمون. به همین خاطر به فکر سوپرایز کردن بابا افتادیم و یه کیک تولد سفارش دادیم و هماهنگ کردیم که همون شب برامون بفرستن. خوشبختانه همه برنامه ها خوب پیش رفت و تونستیم بابا رو خوشحال کنیم و یه جشن تولد متفاوت با سالهای گذشته براش تدارک ببینیم. امیدواریم که بابا ایمان سالیان سال سلامت و خوش باشن و سایشون بالا سر ما مستدام. ...
4 مرداد 1398

16 ماهگی راشین

19 تیر ماه راشین قدم به 16 ماهگی گذاشت و این مدت با شیرین کاریهاش دل هممون رو شاد کرد. خدا رو هزاران بار شاکریم که این دختر گل رو بهمون هدیه داد. الان راشین بالا و پایین رفتن از پله ها رو یاد گرفته و به تنهایی میتونه توی پارک از نرده های سرسره بگیره و بالا بره و سر بخوره. حتی میتونه از تخت من بالا و پایین بره. جدیدا کلماتی مثل آب, نه, آئه ( آره), هاپو رو میگه و ما رو قشنگ صدا میکنه. بخصوص بابا رو خیلی با قاطعیت و خوب صدا میزنه. معمولا موقع بیرون رفتن یه سری خوراکی و آب برای پچه ها برمیدارم. راشین هم دیگه فهمیده که چیزهای خوشمزه ای توی ساکمون پیدا میشه و سریع برمیداره و خیلی بامزه روی دوشش میندازه و میره. اغلب هم حواسش هست که جا نزاریم. راش...
24 تير 1398

روز دختر 98

دخترای گلم! روزتون مبارک عشقای من! امسال وقتی آیلین تقویم سال 98 رو دید اولین چیزی که دنبالش میگشت روز دختر بود و 13 تیر رو روی تقویش علامت زده بود و بیصبرانه منتظرش بود. به همین خاطر ما هم سعی کردیم براش یه روز فوق العاده باشه. صبح روز دختر اولین کادوش رو از مربی باشگاه من گرفت و خیلی خوشحال شد. بعد هم با هم کیک بستنی درست کردیم که ایده خود آیلین بود و اون شب جشن گرفتیم. بابا ایمان برای هر دوتاشون حساب بانکی باز کرده بود و آیلین از دیدن کارت به نام خودش خیلی ذوق زده شد. یه چادر بازی هم براشون تهیه کردیم و اینبار راشین هم خیلی خوشش اومد و خیلی قشنگ دو تا خواهر با هم بازی میکردند. یه جفت گوشواره هم به آیلین کادو دادیم. خدا روشکر هر دو خیلی خوش...
13 تير 1398

15 ماهگی راشین

19 خرداد راشین جونم 15 ماهه شد و ما را با وجود پربرکتش شاد و خندان کرد. بیشتر 15 ماهگی راشین رو کنار مادر جون اینا بودیم و اونجا با شیرین کاریهاش همه رو سرگرم میکرد. یکی از کارهای بامزش این بود که مدام با اشاره میگفت که آهنگ بزارید برقصم. حتی یه بار مادر جون با سطل آهنگ میزد و راشین خیلی قشنگ میرقصید. وقتی هم که کمی مکث میکرد سریع اشاره میکرد که بازم بزن و رقصش رو ادامه میداد. اغلب هم دست آیلین رو هم میگرفت که اون هم بیاد برقصه. از همه جالبتر این بود که دقت میکرد که بهش نگاه میکنیم یا نه. به حیاط و پله های خونه مادر جون خیلی علاقه داشت. طوریکه همیشه میبردم توی حیاط بهش غذا میدادم. البته پله ها هم خطرناک بودند و فهمیده بود که وقتی سمت پله ها...
13 تير 1398