آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

۲ سالگی راشین

اصلا باورم نمیشه که راشین عزیزم اینقدر بزرگ شده و میتونه اینقدر انرژی مثبت بهمون بده. یه شیطنت خاصی توی چشماشه و توجه همه رو به خودش جلب میکنه. خیلی دختر با احساسیه، تا یکیمون اظهار درد بکنیم سریع میاد و بوس میکنه، دستم رو با اون دستای نازش میگیره و روی صورتش میزاره و با تمام احساس، فشار میده. حواسش به همه چی و همه کس هست و معمولا چیزی از نظرش پنهان نمی مونه. خیلی بامزه بود که چند وقت پیش خونه دایی جعفر رفته بودیم و دایی چند لحظه رفت بیرون. راشین همش سراغش رو میگرفت و میگفت " دایی الو من ". تا اینکه بهش زنگ زدیم و باهاش صحبت کرد. از اون موقع همیشه یادش میکنه و میگه " دایی دفت ددر ". راشین اخیرا بیشتر صحبت میکنه و خیلی شمرده میگه " بیا بازی کن...
20 اسفند 1398

تولد آیلین و راشین عزیزم

آیلین جونم و راشین گلم! تولدتون هزاران بار مبارک! فقط به عشق شما، دخترای نازنینم هستش که داریم این دوران سخت قرنطینه رو سپری می کنیم. بدون وجود گل شما، امید به زندگی برامون اصلا قابل تصور نیست. برنامه های زیادی برای تولدتون داشتم و حتی یکسری لوازم تولد هم خریده بودم. ولی متاسفانه بدلیل شدت گرفتن کرونا، مجبور شدم کنسل کنم و در عوض لباس دختر کفشدوزکی که آیلین خیلی دوست داشت خریدم. یه کیک ساده هم خونه پختیم و یه جشن تولد ساده براتون برپا کردیم و تمام سعیمون رو کردیم که بهتون خوش بگذره. البته چند تا کادو هم از قبل براتون تهیه کرده بودم و باعث شد که بیشتر  خوشحال بشید. هر چند میدونیم که جای خالی عزیزان رو هیچ وقت نمی تونیم با این چیزا پر کنیم. ...
19 اسفند 1398

تعطیلی مدارس

الان 10 روز میشه که مدارس بخاطر ویروس کرونا تعطیله و آیلین مدرسه نمیره. حتی کلاس زبانش هم تعطیل کرده و مجبوریم خودمون توی خونه کار کنیم. یکسری سوالات فارسی و ریاضی هم دانلود کردم و بابا ایمان پرینت گرفته و داریم خودمون تمرین میکنیم. به همین خاطر ما هم بیشتر خونه می مونیم و برای اینکه حوصله راشین سر نره, دوچرخه کوچیک رو آوردیم خونه تا راشین سرگرم بشه. خوشبختانه دو تا خواهر خیلی خوب با هم کنار میان و خوب با هم بازی می کنند. امیدوارم این مریضی زودتر تموم بشه و همه چی به روال عادی خودش برگرده. اینم یه نقاشی خوشگل از آیلین هستش که خیلی دوسش دارم. حتی راشین هم بهش علاقه داره و وقتی می بینه یکی یکی اسم میبره و میگه " بابا, مامان, آیلین, من ". ...
9 اسفند 1398

روز مادر 98

آیلین از چند روز قبل که فهمیده بود روز مادر نزدیکه, دو تا نقاشی خوشگل برای من و مادر جون کشیده بود و خیلی ذوق داشت که بهمون بده. از طرفی هم چون مادر جون روز مادر پیشمون نبود, ما زودتر روز مادر گرفتیم و کادوی مادر جون رو دادیم. آیلین هم نقاشیهاش رو بهمون داد و کلی ما رو خوشحال کرد. روز مادر هم آیلین یه رنگ آمیزی خوشگل بهم داد و بابا ایمان هم سوپرایزم کرد و یه گوشی جدید بهم کادو داد. از همین جا از همه عزیزانم که این روز رو به یه روز به یادموندنی تبدیل کردن, تشکر می کنم. ...
5 اسفند 1398

23 ماهگی راشین

23 ماه از قدم گذاشتن راشین گلم در خانوادمون میگذره و هر روز داره بزرگتر و عاقلتر میشه و ما هر لحظه خدا رو بخاطر دادن این نعمت زیبا شکر می کنیم. با اومدن راشین, زندگیمون رنگ و بوی جدیدی گرفته و گل لبخند روی لبامون نشسته. راشین عزیزم الان کلمات جدید زیادی یاد گرفته و خیلی بامزه و ناز صحبت میکنه. وقتی میخواد برای کاری ازمون تایید بگیره مدام میپرسه و اونقدر میگه " آره؟ آره؟ " که در نهایت تسلیم میشیم و تایید میکنیم. شهربازی رو خیلی دوست داره و از ماشین سواری خیلی خوشش میاد. بخصوص وقتی با آیلین سوار چیزی میشه, بیشتر لذت میبره. راشین سعی میکنه بیشتر کارها رو خودش انجام بده مثل میوه پوست کندن, سشوار کشیدن, لباس پوشیدن و غیره و این مواقع هم اصط...
30 بهمن 1398

مسافرت مشهد

7 بهمن ماه رفتیم مشهد تا دیداری با خانواده عزیزمون داشته باشیم. آیلین که از چند روز قبلش ذوق این مسافرت رو داشت ولی از طرفی هم دوست نداشت مدرسه رو تعطیل کنه. وقتی که اجازه اش رو از معلمشون گرفتم خیالش راحت شد و یه روز مدرسه رو تعطیل کرد. شب اول بچه ها رو بردیم شهربازی و کلی بهشون خوش گذشت. راشین که سوار یه ماشین شده بود و اصلا دوست نداشت پیاده بشه. و در نهایت با گریه و اجبار بغلش کردم و بیرون آوردمش. متاسفانه اونجا اجازه عکاسی نمیدادن و به همین خاطر عکس خاصی ازشون نداریم. روز دوم هم رفتیم شاندیز و تخت یکی از رستورانها رو اجاره کردیم و با وجود اینکه برف کمی روی زمین بود, بچه ها کلی برف بازی کردن و بهشون خوش گذشت. خاطره خوبی که از اونجا به ...
30 بهمن 1398

از شیر گرفتن راشین

26 دی ماه تصمیم گرفتم که راشین رو از شیر بگیرم و چون خیلی وابسته بود انتظار داشتم که خیلی اذیت کنه. ولی خوشبختانه خیلی منطقی برخورد کرد و وقتی بهش گفتم که " دیگه بو اوف شده و نمیشه شیر خورد " خیلی با ناز گفت " آهان, باچه ". بیشتر از همه هم موقع خوابیدن عادت داشت شیر بخوره و بخوابه و اصلا روی بالش نمی خوابید. اولین روز با گریه و زاری روی بالش خوابوندم و بعدش براش عادی شد. حتی شب اول که به بهانه شیر خوردن بیدار شد بهش آب دادم و دوباره خوابوندمش. تقریبا بعد از یک هفته با این موضوع کنار اومد. البته بعضی وقتا که بی حوصله میشد باز بهانه اش رو میگرفت ولی کم کم فراموش کرد. ...
18 بهمن 1398

یک روز برفی در جاده سولقان

در یک روز برفی که مادر جون و خاله الناز هم خونمون بودند, قصد رفتن به جاده سولقان رو کردیم. همونجا هم برف شروع به باریدن کرد ولی ما همچنان روی تصمیممان موندیم و راهی شدیم. خوشبختانه بعد از مدتی برف قطع و هوا خیلی مطلوب شد. ما هم از این فرصت استفاده کردیم و برف بازی خوبی کردیم. نکته جالبش اینجا بود که راشین شدیدا مشتاق برف بازی بود و وقتی بهش گفتم "میخواهیم بریم ددر" گفت که " ددر نه, برف بازی " و خیلی بامزه برفها رو برمیداشت و سمت ما پرت میکرد. بعدش رفتیم رستوران تا ناهار بخوریم. قبل از ناهار هم چای ذغالی سفارش دادیم و آیلین و راشین شدیدا به خوردن چایی با نبات علاقمند شدن. در حالیکه تا قبل از این راشین اصلا چایی دوست نداشت و آیلین هم خیلی کم می...
28 دی 1398

22 ماهگی راشین

در ماهگرد 22 ماهگی راشین برف خوبی اومد و طوری شد که بابا ایمان آیلین رو برد کلاس زبان و ما دیگه همراهش نرفتیم و قرار شد بعدا ما بریم دنبالش و آیلین رو بیاریم. ولی بعد از اینکه آماده شدیم برنامه عوض شد و بابای ریحانه رفت دنبالشون. با این وجود چون راشین ذوق بیرون رفتن داشت دلم نیومد و بردمش برف بازیِ. جالب بود که دفعات قبل خیلی علاقه ای به برف بازی نشون نمیداد ولی ایندفعه با شوق زیاد برفها رو برمیداشت و پرتاب میکرد و از راه رفتن توی برفها لذت میبرد. قبل از برگشتن آیلین دوباره برف شروع به باریدن کرد و ما مجبور شدیم خونه برگردیم. بعد از اینکه آیلین اومد مجددا رفتیم برف بازی و خوشبختانه زهرا و حنا هم اومدن و باعث شدن یه روز برفی خوبی داشته با...
19 دی 1398

مسافرت چابهار

5 دی ماه به قصد سفر چابهار, رفتیم فرودگاه و راشین جون اولین هواپیمای عمرش رو سوار شد. با اینکه پروازمون ساعت 6 صبح بود ولی راشین و آیلین زود بیدارشدند و سرحال بودند. البته راشین توی هواپیما خوابید و بلند شدن هواپیما رو متوجه نشد اما در کل خوب بود و اذیت نشد. بعد از فرود در چابهار و گرفتن هتل, ساحل دریا کوچیک رفتیم و بچه ها مشغول شن بازی و آب بازی شدن و حتی تاب هم سوارشدن. فقط بدیش این بود که دو روز قبل از مسافرت راشین مریض شد و با وجود اینکه دکترش گفت که فقط سرماخوردگیه و مشکل خاصی نداره, ولی آبریزش بینی شدیدی داشت و همین باعث بی حالیش شده بود. روز دوم به دیدن تمساحهای ایرانی که به گاندو معروفند, رفتیم. دیدن تمساحها و غذا دادن بهشون برا...
13 دی 1398