آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

14 ماهگی راشین

19 اردیبهشت راشین جونم 14 ماهه شد. الان راشین 8 تا دندون داره و تقریبا همه چی میخوره و نیازی نیست که غذاش رو له کنیم. جالبه که به صندلی غذاش عادت کرده و وقتی میخوای روی زمین بهش غذا بدم دستم رو میگیره و میبره سمت صندلیش و اشاره میکنه که بزارمش توی صندلیش و پیش بندش رو ببندم. خوشبختانه کالسکه سواری رو دوست داره و یکی از برنامه های ثابت این روزهامون اینه که بریم توی فضای سبز جلوی خونمون و راشین سوار کالسکه بشه و آیلین هم با اسکوتر اونجا دور بزنیم و جالبه که دوستهای زیادی هم پیدا کردیم و اینطور پیش بره با همه هم محلی هامون آشنا میشیم. یه خاطره بامزه ای که از این دوران راشین دارم اینه که وقتی منتظر آیلین بودیم که ترامپولین بازی کنه, یه قطار بر...
4 خرداد 1398

تولد مامان فردانه

قبل از عید آیلین بهم گفت " برای تولدت 3 تا سوپرایز دارم. میخوام برات نقاشی بکشم و کیک درست کنم و تمام پولهایی رو که جمع کردم بهت بدم تا هر چی لازم داشتی بخری. فقط تا اون موقع یادت میره دیگه این حرفام؟ چون میخوام سوپرایز بشی." من عاشق این احساسات لطیف و صادقانه دخترم هستم. همین طور هم شد و آیلین یه نقاشی خوشگل برام کشید و کیک خوشمزه درست کرد و کل پولهاشو بهم داد. البته من براش نگه داشتم و یه جورایی بانکش شدم تا برای موارد ضروری از پولهاش خرج کنه. بابا ایمان هم زحمت کشیده بود و یه ساعت خوشگل برام خریده بود و راشین جون هم روز تولدم کمال همکاری رو کرد تا یه روز به یادموندنی داشته باشیم. همیشه دوست دارم روز تولدم یه جای جدید برم یا چیز جدیدی رو...
31 فروردين 1398

13 ماهگی راشین

راشین خیلی باهوشه و با ایما و اشاره منظورش رو میرسونه. مثلا وقتی خوابش میاد دست منو میگیره و میبره کنار تخت و با دستش روی تخت میزنه و سرش رو میزاره روش. یا وقتی آب میخواد ما رو میبره سمت سینک ظرفشویی و به شیر آب اشاره میکنه. وقتی آماده میشیم که بریم بیرون سریع کفشاشو برمیداره و میخواد که پاش کنیم و بیصبرانه منتظر آسانسور میشه و تا درش باز میشه, میپره تو. علاقه زیادی داره که لباس یا روسری رو بندازه روی دوش و سرش و دالی بازی کنه. چند بار که بهش گفتیم چایی جیزه و یه بار هم دستش خورده و تجربه کرده, تا چایی میبینه ناخودآگاه فوتش میکنه و دستش رو به علامت نه تکون میده. البته بازم تحریک میشه که بهش دست بزنه. از نشستن توی کالسکه خوشش میاد و بعضی وق...
28 فروردين 1398

مسافرت شمال نوروز 98

9 فروردین همگی با هم 2 ماشین شدیم و از مشهد به سمت شمال راه افتادیم. بیشتر مسیر رو راشین خواب بود و مواقع بیداری هم با چیزهای مختلف سرگرمش میکردیم. یکی از سرگرمیهای جذابش بیرون ریختن کیف من و مامان مهین بود. ولی یه جاهایی هم مثل قبل ناهار و عصر توی ماشین کلافه شده بود و با هیچی نمیشد سرگرمش کرد. البته حقم داشت چون نزدیک 14 ساعت تو راه بودیم. اولین روز آفتابی بود و از فرصت استفاده کردیم و رفتیم کنار دریا. آیلین و پارسا سریع مشغول شن بازی شدند ولی راشین خیلی علاقه نداشت روی شنها راه بره یا دست بزنه. بعد از مدتی اونم دیگه بیلچه دستش گرفت و سرگرم اولین شن بازی عمرش شد. جالبه که راشین توی خونه خیلی شیطنت میکنه و به همه چی میخواد دست بز...
27 فروردين 1398

گزارش نوروز 98

ایام نوروز دید و بازدیدهای عید برقرار بودن و راشین شیطون هم دوست داشت به همه چی دست بزنه و همه خوراکیها رو تست کنه و بخوره. یعنی من مدام دنبالش بودم که به وسایل دست نزنه و چیز خطرناکی نخوره. حتی بعضی مواقع مجبور میشدیم دکوراسیون میزبان رو عوض بکنیم و بدین ترتیب این ایام رو سپری کردیم. راشین دوست داشت وارد بازی آیلین و پارسا بشه, ولی اغلب اوقات اونا راهش نمیدادن و بنده خدا پشت در میموند. بعضی وقتا هم اونا قایم میشدن و راشین پیداشون میکرد. جالبه که راشین بازی قایم موشک رو خیلی دوست داشت و هر وقت با خودش قایم میشدیم اصلا صداش درنمیومد و منتظر میموند تا بچه ها پیداش کنن. ضمنا بچه ها رفتن توی چادر رو هم دوست داشتن و بخصوص راشین خیلی هیجان زده می...
21 فروردين 1398

نوروز 98

27 اسفند بار سفر رو بستیم و با قطار به سمت مشهد حرکت کردیم. 28 اسفند به مشهد رسیدیم که مصادف با چهارشنبه سوری هم بود. اون شب کنار عمو بابک اینا آتیش روشن کردیم و از روش پریدیم. جالب بود که ادن شب وقتی راشین رو بردم کنار آتیش گفت " جیز ". 29 اسفند هم روز پدر بود و خوشبختانه هر دو پدر عزیز کنارمون بودن و از وجودشون لذت بردیم. جا داره از پدرجون هم یادی کنیم و بگیم روحش شاد. آخر شب ساعت 1 و 28 دقیقه سال تحویل بود و با اینکه دیروقت بود ولی همه حتی راشین هم بیدار موندن. البته آیلین و پارسا خیلی هیجان داشتن تا کادوهاشون رو بگیرن. بدین ترتیب سال 98 در کنار عزیزانمون آغاز شد و امیدوارم در کمال خوشی و سلامتی به پایانش برسونیم. ...
19 فروردين 1398

یکسالگی راشین

یکسال از بدنیا اومدن راشین عزیزم گذشت و این یکسال پر بود از لحظات خاطره انگیز که لحظه لحظه اون برامون با ارزشه و همیشه به یادمون میمونه. راشین الان کامل راه میره و حتی بعضی مواقع که هیجانی میشه, بدو بدد میکنه. البته یکم بی احتیاط و عجوله و زیاد زمین میخوره. به همه جا سرک میکشه و تمام وسایل کشوها رو بیرون میریزه. دندون چهارم راشین هم از بالا دراومد و با این دندونا خیلی بامزه شده. تبلیغات تلویزیون رو دوست داره و با دقت نگاه میکنه. یکسری از حرکات کلاس ورزش ما رو یاد گرفته و با آهنگ راه میره و دستاش رو بالا و پایین میبره. جدیدا وقتی میخواد با چیزی بازی کنه یا تلفن صحبت کنه, خیلی بامزه دراز میکشه و بازی میکنه. علاقه زیادی به حرف زدن با تلفن رو دار...
20 اسفند 1397

روز مادر 97

دخترای عزیزم! کنار شما زمان و مکان برام بی معنا میشه و غرق دنیای کودکانه شما میشم. خنده های بی بهانه و از ته دلم رو مدیون شما هستم. بهترین لحظات زندگیم رو با شما تجربه کردم. با شادیهای شما شادم و با غمهای شما, غمگین. نگاهم در نگاهتون گره خورده و دلخوش برق چشماتونم. عاشق احساسات لطیف دخترانه تون هستم و با شما روحم لطیف تر میشه. چه خوبه که هستین عشقای من! امسال اولین سالی بود که مادر بودن دو دختر گل رو تجربه میکردم و واقعا هم یه روز مادر به یادموندنی برام شد. چند روز قبل از روز مادر, بابا ایمان بعنوان کادو برام چکمه خرید و بخاطر همین دیگه اون روز توقع کادوی دیگه ای نداشتم. روز مادر بعد از اینکه آیلین از مدرسه برگشت یه نقاشی و جعبه کادو بهم دا...
18 اسفند 1397

اولین کوتاه کردن موهای راشین

از موقعی که راشین عزیزم بدنیا اومد موهاش نسبتا بلند و پرپشت بود و این یکی از ویژگیهای منحصربفردش بود. این مدت چند بار موهاش رو مرتب کرده بودیم ولی کوتاه نکرده بودیم. تا اینکه  4 اسفند ماه برای اولین بار خاله الناز موهاش رو کوتاه کرد. با اینکار قیافش کلی تغییر کرد و خیلی بامزه شد. ...
18 اسفند 1397