آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

بازگشت به خانه

آیلین عزیرم. بالاخره بعد از مدتها ( بیشتر از یک ماه ) با خاله الناز اینا، به خونه خودمون برگشتیم. البته باید بگم تمام لحظات این مسافرت پر از خاطره های به یاد ماندنی بود و به جرات میتونم بگم دیگه هیچ وقت این خاطرات تکرار نمیشن. قابل ذکره که همه عزیزانی که خوی بودند به ما لطف داشتند. دوست دارم از اینجا به خاطر همه زحماتشون به خصوص مادر جون، خاله ها و خاله بزرگها و ... کمال تشکر را بکنم و دست همشونو ببوسم. با اینکه الان اومدیم تهران، ولی دلمون اونجا مونده و امیدوارم هر چه زودتر دوباره دور هم جمع بشیم. از طرف دیگه این مدت دل بابا جون برات یه ذره شده بود و از دیدنت کلی خوشحال شد. هر چند موقعی که ما اومدیم بابا برای ماموریت رفته بود بندرعباس. ول...
3 خرداد 1391

دل دردهای کودکانه

دختر گلم! دیشب دوباره دل دردت زیاد شده بود و تا ساعت 5 صبح که تا الان سابقه نداشت، بیدار بودی. ما هم هر چی از دستمون اومد مثل گریپ میکسچر، عرق نعنا و ... بهت میدادیم تا هر چه زودتر حالت خوب بشه. بابا جون که باید صبح زود سر کار می رفت، 3 ساعت بیشتر نخوابید. ولی به عشق تو می گفت اصلا خوابم نمیاد. الان که اینارو مینویسم تو کریرت، کنارم تخت گرفتی خوابیدی. خدا میدونه امشب تا ساعت چند بیداریم. لازم است یادآوری کنم نفخ و دردهای شکمی در کودکان بسیار متداول است و تقریبا از هر 4 کودک 3 نفر به این مشکل مبتلا هستند. عدم تکامل دستگاه گوارش کودک که میزان اسید آن کم است، می تواند دلیل بروز دل درد باشد. نفخ و گاز معده نیز از دلایل درد و گریه های کود...
3 خرداد 1391

اولین حمام

آیلین جون! دیشب برای اولین بار من و بابا تورو بردیم حموم. تا الان با مادر جون و خاله ها حمومت کرده بودیم. برای اولین تجربه خوب بود. البته از ترس سرما خوردنت کارهایی مثل روغن زدن به بدنت فراموش شد. قبلا من خیلی از حموم کردن نوزاد می ترسیدم ولی کم کم یاد گرفتم و ترسم ریخت. بعد از اونم شیر خوردی و بهتر از شب قبل خوابیدی.  عزیزم! دوستت داریم.   ...
3 خرداد 1391

اولین شونه کردن

دختر نازم! دیروز برای اولین بار موهاتو شونه کردم. مثل اینکه تو هم خیلی خوشت اومده بود چون میخندیدی و صدا در می آوردی. قیافت هم خیلی با مزه شده بود، مثل به مثبتها شده بودی. وقتی داشتم موهاتو شونه می کردم، یاد مامان خودم افتادم که چقدر برای شستن و شونه کردن موهای ما زحمت می کشید و بلند می کرد و تا اونجایی که یادم میاد موهام، همیشه بلند و زیبا بود. همیشه موهامونو باگل سرهای خوشگل می بست. البته باید بگم مامانم 5 تا دختر داشت و برای همه ما این کارارو میکرد. از اینجا دستانش را می بوسم و می گویم مامان جان خیلی دوستت دارم . دیشب هم مثل دخترهای خوب زود خوابیدی ولی ساعت 1 شب یا گریه و جیغ بدی بیدار شدی. من و بابا خیلی ترسیدیم، تا الان اونجوری گ...
3 خرداد 1391

دست تو دهن بردن

دختر نازنینم! جدیداً یاد گرفتی دستتو ببری تو دهنت، ولی چون نمیتوتی انگشت خاصی را تنظیم کنی کل مشتتو می کنی تو دهنت و یه ملچ و ملوچی راه میندازی که بیا و ببین. هر کس ندونه فکر می کنه مدتهاست شیر نخوردی. از لحاظ علمی، نوزادان بین 2 تا 3 ماه می توانند دستشان را کنترل کرده و سمت دهنشان ببرند ولی تو زودتر تونستی اینکارو بکنی. حتی نوزادها به سختی دستهاشونو به هم می رسونن در حالی که دختر ما تو ماه اول اینکارو به راحتی انجام می داد. ...
3 خرداد 1391

مهمون اومدن دنیا جون

آیلین ناز گلم! دیروز به خاطر اینکه شب قبلش خوب نخوابیده بودی، بیشتر طول روز رو خواب بودی. برای من و بابا هم خوب بود چون قرار بود عمه تهمینه اینا بیان دیدنت و ما هم در حال تدارک دیدن بودیم. عمه تهمینه هم یه دختر خوشگل به نام دنیا داره که حدود 7 ماهشه. وقتی عصر اومدن، شما دوتا از صدای گریه هم تعجب می کردین و از اینکه کسی مشابه شما صدا درمیاره هاج و واج بودین. وقتی شما رو کنار هم گذاشتیم تا عکس بندازیم اون گریه می کرد ولی تو خیلی آروم نشسته بودی. از طرفی هم دنیا کم کم روی تو خم می شد و تو هم چپ چپ بهش نگاه می کردی.   ...
3 خرداد 1391

2 ماهگی

دیشب برای اولین بار بردیمت فست فود. البته تو که نمی تونستی پیتزا بخوری ولی بعدا به طور غیر مستقیم شیر - پیتزا می خوری.اونجا که پر از بچه های همسن و بزرگتر از تو بود و از هر طرف صدای جیغ و گریه شون میومد، تو آروم تو خواب ناز بودی. راستی آیلین عزیزم! تولد 2 ماهگیت مبارک!   امروز هم واکسنهای 2 ماهگیت را زدی. من که اصلا دلشو نداشتم که ببینم بهت آمپول می زنن، به خاطر همین بابا زحمتشو کشید و پاتو نگهداشت تا واکسنت را بزنند. تو هم مثل دخترهای شجاع فقط اولش گریه کردی، به طوریکه بعد از چند لحظه که لباساتو می پوشوندیم داشتی می خندیدی. ولی بعد از 2 ساعتی لرزش شدیدی گرفته بودی و دستات سرد بود. من که خیلی ترسیده بودم به مادر ج...
3 خرداد 1391

اولین گردش در حیاط

آیلین گلم! دیروز بعد از ظهر مثل اینکه حوصله ات سر رفته بود و بهانه گیری می کردی به همین خاطر تصمیم گرفتم برای اولین بار ببرمت حیاط خونمون و بگردونمت. اونجوری که من فهمیدم تو هم بدت نیومد چون همش داشتی اینور و اونورو نگاه می کردی و هر از گاهی لبخند می زدی. دخترم! اینجور که به نظر می رسه تو هم مثل من به گل و طبیعت علاقه مندی و احساس آرامش می کنی. خوشبختانه بعد از مدتی بابا هم از راه رسید و از خوردن بستنیهایی که به سفارش من خریده بود، لذت بردیم و کنار گلها عکس انداختیم. ...
3 خرداد 1391