آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

اولین دیدار آیلین و آرال

دختر عزیزم! چند وقت پیش توی نی نی وبلاگ سوال کردم که از مامانا کسی سمت خونمون هست؟ خوشبختانه یه نفر به عنوان مامان آرال پیام گذاشته بود که تازه به محله ما اومدن. دیروز بالاخره فرصت کردم بهشون زنگ بزنم و فهمیدیم که خیلی بهمون نزدیک هستند. توی پارک گلها با هم قرار گذاشتیم و عصر باهم رفتیم و آرال جونو دیدیم. بعد از آشنایی فهمیدیم نکات مشترک زیادی داریم و می تونیم دوستای خوبی برای هم باشیم. مطمئنم اگر شما هم یه کم بزرکتر بشید می تونید همباریهای خوبی برای هم باشید. البته آرال جون از تو بزرگتره و الان یکسال داره. در اولین دیدار که دوتاتون هم بعد از کمی ورجه وورجه کردن گرفتین خوابیدین، ببینیم در دیدارهای بعدی چیکار می کنید. ناز...
4 تير 1391

آیلین و عمه کتی

عزیزتر از جونم! عصر دیروز عمه کتی و عمو علیرضا به دیدنت اومدن و برات کادو آوردن از اینجا بهشون میگیم دستتون درد نکنه. اولش که اومدن، تو خواب بودی ولی دل عمه کتی طاقت نیاورد و اومد بالا سرت تا تو رو ببینه و تو هم با صدای ما بیدار شدی. بعد از رفتن مهمونا، احساس کردم حوصلت سر رفته. به همین خاطر بردیمت بیرون و موقع برگشتن توی کالسکه خوابت برد. به خونه که رسیدیم دیگه بیدار نشدی و تا صبح خوابیدی. البته ساعت ٦ صبح بیدار شدی و دنبال کسی بودی باهات بازی کنه ولی وقتی دیدی من خوابم، یه مدتی با خودت بازی کردی و بعدش خوابت برد. عزیزم! بیشتر از تمام دنیا دوستت داریم. ...
3 تير 1391

آیلین در کنار دنیا

آیلین جونم! دیشب رفتیم دیدن دایی محمد اینا و دیدیم عمه تهمینه اینا هم اونجا هستند. به همین خاطر تونستیم دنیا جونم ببینیم که حسابی شیطون شده بود و بپر بپر می کرد. خیلی هم دوست داشت دست تو رو بگیره و باهات بازی کنه ولی فعلا دوتاتونم کوچولو هستین و بلد نیستین بازی کنید. امیدوارم هر چه زودتر بزرگ بشید و همبازیهای خوبی برای هم باشید. در ضمن دایی جان کادوی تولدت رو هم بهت داد که از اینجا ازشون تشکر می کنیم.  ...
2 تير 1391

خاطره آخرین روز بهار

نازنینم! دیروز وقتی داشتیم میرفتیم پارک گلها، چند قطره بارون اومد و قطع شد. بهد از مدتی که توی پارک نشسته بودیم بابا با بستنی خوشمزه از راه رسید. تو راه برگشت به خونه بارون شدیدی شروع شد و با اینکه تو رو حسابی توی کالسکه پوشونده بودیم ولی بارون بهت خورده بود و قیافت خیلی دیدنی شده بود. از ترس اینکه سرما نخوری ما زیر بالکن ایستادیم و بابا رفت خونه تا ماشینو بیاره. عزیزم بابا بخاطر تو کلی خیس شد. در ضمن دیروز بعد از کلی تلاش تونستی بچرخی. ولی بعدش از اینکه نمی تونستی به پشت برگردی عصبانی شده بودی. دختر شیرینم! خیلی دوستت داریم. ...
1 تير 1391

خاطرات مشهد

آیین گلم! چند روزی که مشهد بودیم فرصت نکردم برات چیزی بنویسم ولی دیشب به خونه برگشتیم و امروز سعی میکنم همه خاطراتت را تعریف کنم. تو مشهد پسر عموت، پارسا رو که تازه به دنیا اومده بود دیدیم و جمعه شب هم به افتخار تو مامان جون و آقا جون یه مهمونی تو هتل میثاق ( که عروسی مامان و بابا هم اونجا برگزار شد) گرفته بودند و همه فامیل اومدند اونجا و تو رو دیدن و برات کلی هدیه آوردن. عصر روز شنبه با بابا و مامان مهین رفتیم پارک کوهسنگی و بعدا آقا جون و پارسا اینا بهمون ملحق شدن. روز یکشنبه 5 صبح بیدار شدیم و رفتیم حرم امام رضا. چون طرف آقایون خلوت تر بود اول با بابا رفتی سمت ضریح و بعدش چون دلم نیومد با تو نرم داخل، یه بار هم با خودم بردمت اونجا و...
31 خرداد 1391

آیلین در مشهد

آیلین گلم! دیروز برای رفتن به مشهد آماده شدیم و رفتیم فرودگاه. تو همون اولش خوابیدی، ولی موقع سوار شدن بیدار شدی و با تعجب اینور و اونورو نگاه میکردی. توی هواپیما یه دونه عروسک به نام اردک ناقلا بهت دادند. از شانست پرواز با نیم ساعت تاخیر ساعت 22:30 انجام شد و ساعت 12 به مشهد رسیدیم. مامان جون و آقا جون اومده بودند استقبالت و کلی از دیدنت خوشحال شدن. ...
28 خرداد 1391

آیلین در پارک لاله

عسلم! دیروز ساعت 11:30 با هم رفتیم شورای پزشکی. ولی گفتند ساعت 2 شورا تشکیل میشه، به خاطر همین چون اونجا روبروی پارک لاله بود، رفتیم توی پارک نشستیم. تازه که نشسته بودیم تو خوابت برد و از طرف دیگه یکدفعه فواره های آبپاش چمنها باز شد و مجبور شدیم از اونجا فرار کنیم، ولی تو همچنان خواب بودی. نزدیک جای جدیدی که نشسته بودیم یه خانواده با بساط ناهار اومدند و نشستند. ما رو هم مهمان ناهارشون کردند. از اونجا که دو تا بچه گربه ناز با مامانشون دورمون می چرخیدند، یه کم از ناهارمونو به اونا هم دادیم. بعدش هم رفتیم دنبال کارامون و برگشتیم خونه. عزیزم! در تمام اون مدت تو خیلی دختر خوش اخلاقی بودی و حتی یک بار هم گریه نکردی. ...
24 خرداد 1391

آیلین مهمان نواز

آیلین جان! دیروز دایی حسن اینا زحمت کشیدن و اومدن دیدنت. عزیزم! چون من از صبح مشغول جمع و جور کردن بودم، فرصت نکردم بخوابونمت. تو هم وقتی مهمونا اومدن آروم تو بغلم نشسته بودی که یکدفعه دیدیم غش کردی و خوابیدی. ولی وقتی میخواستن برن سریع فهمیدی و برای راهی کردنشون بیدار شدی. ما که از دیدنشون خیلی خوشحال شدیم و ازشون ممنونیم. عزیزم! یه اندازه تمام دنیاها دوستت دارم و عاشق این نگاهت هستم. ...
23 خرداد 1391

مرخصی

دختر گلم! دیروز تو رو گذاشتم پیش مادر جون و رفتم شرکت تا مدارک و حقوقمو بگیرم. بعد از اون هم رفتم بیمه تا از وضعیت مرخصیم مطمئن بشم که متاسفانه دیدم هیچ اقدامی روی پرونده ام انجام نشده. لذا کارهای اداری رو انجام دادم و نامه مربوطه رو به شورای پزشکی در امیر آباد بردم. قرار شده امروز مدارک پزشکیمو ببرم اونجا تا تصمیم گیری بشه. ولی چون دیشب مادر جون برگشت خوی، باید امروز با هم بریم. عزیزم دعا کن همه چی خوب پیش بره و با مرخصی دو ماه قبل از زایمانم موافقت کنند وگرنه مجبور میشم در سن ٤ ماهگیت برم سر کار. از همه میخوام برامون دعا کنید. ...
23 خرداد 1391