آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

دست تو دهن بردن

دختر نازنینم! جدیداً یاد گرفتی دستتو ببری تو دهنت، ولی چون نمیتوتی انگشت خاصی را تنظیم کنی کل مشتتو می کنی تو دهنت و یه ملچ و ملوچی راه میندازی که بیا و ببین. هر کس ندونه فکر می کنه مدتهاست شیر نخوردی. از لحاظ علمی، نوزادان بین 2 تا 3 ماه می توانند دستشان را کنترل کرده و سمت دهنشان ببرند ولی تو زودتر تونستی اینکارو بکنی. حتی نوزادها به سختی دستهاشونو به هم می رسونن در حالی که دختر ما تو ماه اول اینکارو به راحتی انجام می داد. ...
3 خرداد 1391

مهمون اومدن دنیا جون

آیلین ناز گلم! دیروز به خاطر اینکه شب قبلش خوب نخوابیده بودی، بیشتر طول روز رو خواب بودی. برای من و بابا هم خوب بود چون قرار بود عمه تهمینه اینا بیان دیدنت و ما هم در حال تدارک دیدن بودیم. عمه تهمینه هم یه دختر خوشگل به نام دنیا داره که حدود 7 ماهشه. وقتی عصر اومدن، شما دوتا از صدای گریه هم تعجب می کردین و از اینکه کسی مشابه شما صدا درمیاره هاج و واج بودین. وقتی شما رو کنار هم گذاشتیم تا عکس بندازیم اون گریه می کرد ولی تو خیلی آروم نشسته بودی. از طرفی هم دنیا کم کم روی تو خم می شد و تو هم چپ چپ بهش نگاه می کردی.   ...
3 خرداد 1391

2 ماهگی

دیشب برای اولین بار بردیمت فست فود. البته تو که نمی تونستی پیتزا بخوری ولی بعدا به طور غیر مستقیم شیر - پیتزا می خوری.اونجا که پر از بچه های همسن و بزرگتر از تو بود و از هر طرف صدای جیغ و گریه شون میومد، تو آروم تو خواب ناز بودی. راستی آیلین عزیزم! تولد 2 ماهگیت مبارک!   امروز هم واکسنهای 2 ماهگیت را زدی. من که اصلا دلشو نداشتم که ببینم بهت آمپول می زنن، به خاطر همین بابا زحمتشو کشید و پاتو نگهداشت تا واکسنت را بزنند. تو هم مثل دخترهای شجاع فقط اولش گریه کردی، به طوریکه بعد از چند لحظه که لباساتو می پوشوندیم داشتی می خندیدی. ولی بعد از 2 ساعتی لرزش شدیدی گرفته بودی و دستات سرد بود. من که خیلی ترسیده بودم به مادر ج...
3 خرداد 1391

اولین گردش در حیاط

آیلین گلم! دیروز بعد از ظهر مثل اینکه حوصله ات سر رفته بود و بهانه گیری می کردی به همین خاطر تصمیم گرفتم برای اولین بار ببرمت حیاط خونمون و بگردونمت. اونجوری که من فهمیدم تو هم بدت نیومد چون همش داشتی اینور و اونورو نگاه می کردی و هر از گاهی لبخند می زدی. دخترم! اینجور که به نظر می رسه تو هم مثل من به گل و طبیعت علاقه مندی و احساس آرامش می کنی. خوشبختانه بعد از مدتی بابا هم از راه رسید و از خوردن بستنیهایی که به سفارش من خریده بود، لذت بردیم و کنار گلها عکس انداختیم. ...
3 خرداد 1391

خواب آیلین

دختر نازم! دیروز صبح زود خاله افسانه اومد خونمون و چون تو رو از ١٣ فروردین به بعد ندیده بود، نتونست منتظر بشه بیدار بشی و خودش بیدارت کرد. تو هم تلافی کردی و از ذوق دیدن خالت تا ١.٥ شب درست و حسابی نخوابیدی. من نمی دونم نی نی به این کوچولویی چرا اینقدر خوابش کمه؟  اینم عکس شکار لبخندت موقع خواب: ...
3 خرداد 1391

دختر فهمیده

آیلین جان! دیروز بعد از ظهر تو رو با کالسکه بردمت بیرون تا یه چرخی بزنیم ولی نمی دونم چرا بی تابی کردی. به همین خاطر من هم برگشتم خونه و از رفتن به خرید منصرف شدم. بابا هم وقتی اومد، حال مریضی داشت و چون بیحال بود، زودتر خوابید. تو هم نامردی نکردی و وقتی دیدی من دست تنهام ساعت 11.5 شب، که تا حالا سابقه نداشته، گرفتی خوابیدی. قربون دختر فهمیده ام برم . ...
3 خرداد 1391

آیلین و آنیشا

دخترم! دیروز وقتی تو اتاقت بودیم با هم تصمیم گرفتیم اسم عروسکی را که برای دوران کودکی مامان بود، آنیشا بزاریم. معلوم بود تو هم ازش خوشت میاد چون وقتی کنارت گذاشتم دستتو بردی زیر دستش و سمت اون خم شدی و کلی هیجان از خودت نشون دادی . البته فعلا اون بزرگتر از تو هستش. ...
3 خرداد 1391