آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

روزی پر از خبرهای خوش

آیلین گلم!دیروز کلاً روز خیلی خوبی بود و همش خبرهای خوب بهمون می رسید از جمله به دنیا اومدن صحیح و سالم پسرت عموت و موافقت بیمه با مرخصی استعلاجیم که باعث میشه تا 6 ماهگیت سر کار نرم و بیشتر پیشت باشم. از طرف دیگه وقتی بابا مجله نی نی+ رو آورد دیدیم عکس خوشگلت رو  چاپ کرده. از اینجا از این مجله تشکر می کنیم. ...
18 خرداد 1391

اولین روز پدر

آیلین جان! دیروز یه تی شرت از طرف تو و یه ساعت مچی از طرف خودم به مناسبت روز پدر به بابا کادو دادیم ( البته با یه روز تاخیر به خاطر مسافرت ). عزیزم! بابا از دیدن کادوی تو خیلی خوشحال شد. از اینجا هم صدا با هم میگیم: ای بابای خوب و همسر بی نظیر روزت مبارک! امیدوارم سایه همه پدرها همیشه بالا سر نی نی هاشون باشه. ...
17 خرداد 1391

آیلین شیرین

آیلین گلم! دیروز بعد از ظهر داشتم بهت شیر می دادم تا بخوابی، ولی یه چرت کوتاه زدی و بیدار شدی. هر چیکار کردم نخوابیدی تا اینکه برداشتمو نشوندمت و به بالش تکیه دادم. جالب اینجاست که بلافاصله تو اون حالت بیهوش شدی و خوابیدی. این هم عکسش: دلبندم! امروز صبح هم رفتیم استقبال مادر جون که از خوی رسیده بود. مادر جون کلی از دیدنت ذوق کرد و برات هم یه دست بلوز و شلوار خوشگل کادو آورد. راستی صبح که رفته بودیم دنبال مادر جون، آقا پلیس  از یه سر شروع کرده بود و داشت جریمه می کرد. ولی وقتی به ماشین ما رسید و تو رو دید دیگه جریمه نکرد. عزیزم! همه وجودت پر از برکته. ...
10 خرداد 1391

مکیدن انگشت

آیلین فسقلی! دیروز با هم رفتیم پارک گلها و چند تا دوست پیدا کردیم و کلی با هم صحبت کردیم. بابا هم موقع برگشتن از سر کار، اومد پیشمون. ولی چون خاله طاهره و افسانه پشت در خونمون مونده بودند، زودتر بر گشتیم خونه. دختر نازنینم! این روزا یاد گرفتی انگشتتو بکنی تو دهنت و با سر و صدای زیاد بمکی. فرقی هم نمیکنه تازه شیر خورده باشی یا نه. هر کس ندونه فکر میکنه خیلی وقته شیر نخوردی. عزیزم! همه کارات ناز و بامزه است. ...
8 خرداد 1391

آیلین و خونه خاله

آیلین جون! دیروز صبح بابا، ما رو برد خونه خاله افسانه. این اولین بار بود که خونه خاله داشتیم می رفتیم. قبل از ظهر با هم به پارک نزدیک خونشون رفتیم و کنار گلها عکس انداختیم و از اونجا هم رفتیم خرید. هر از گاهی باد شدیدی میومد و تو مثل مواقعی که چیزی تو گلوت گیر میکنه و ما فوتت میکنیم، نفس می کشیدی ( خیلی قیافت با مزه میشد). عصر بابا اومد دنبالمون و برگشتیم خونه. شب هم خاله طاهره که از دوبی برگشته بود، اومد پیشمون. در ضمن خاله جون 3 دست لباس خوشگل از دوبی برات خریده بود. دستش درد نکنه و مبارکت باشه عزیزم. آیلین و عروسکهای خاله افسانه آیلین و بنفشه آفریقایی خاله افسانه ...
6 خرداد 1391

18 روز تا دنیا

دختر گلم! کمتر از ٣ هفته مونده تا پا به این دنیا بگذاری. همه خانواده برای اومدنت لحظه شماری میکنند از جمله من، بابا، مامان بزر'گها و بابا بزرگها، خاله ها، عمو و ... . امشب مادر جون داره از خوی راه میفته تا بیاد پیش ما بمونه تا خدای نکرده اگه عجله داشتی زودتر از موعد بیایی، تنها نباشیم. امیدوارم وقتی به دنیا اومدی بتونیم زحماتشو جبران کنیم. دختر نازنینم! بابا جون برات یه عروسک پیشی خوشگل خریده. وقتی به دنیا بیایی خودت می فهمی که چقدر براش عزیز بودی که اینکارو کرده. مطمئنم وقتی ببینیش خوشت میاد. عکسش هم برات میذارم.   ...
3 خرداد 1391