آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

خاطرات مشهد

آیین گلم! چند روزی که مشهد بودیم فرصت نکردم برات چیزی بنویسم ولی دیشب به خونه برگشتیم و امروز سعی میکنم همه خاطراتت را تعریف کنم. تو مشهد پسر عموت، پارسا رو که تازه به دنیا اومده بود دیدیم و جمعه شب هم به افتخار تو مامان جون و آقا جون یه مهمونی تو هتل میثاق ( که عروسی مامان و بابا هم اونجا برگزار شد) گرفته بودند و همه فامیل اومدند اونجا و تو رو دیدن و برات کلی هدیه آوردن. عصر روز شنبه با بابا و مامان مهین رفتیم پارک کوهسنگی و بعدا آقا جون و پارسا اینا بهمون ملحق شدن. روز یکشنبه 5 صبح بیدار شدیم و رفتیم حرم امام رضا. چون طرف آقایون خلوت تر بود اول با بابا رفتی سمت ضریح و بعدش چون دلم نیومد با تو نرم داخل، یه بار هم با خودم بردمت اونجا و...
31 خرداد 1391

آیلین در مشهد

آیلین گلم! دیروز برای رفتن به مشهد آماده شدیم و رفتیم فرودگاه. تو همون اولش خوابیدی، ولی موقع سوار شدن بیدار شدی و با تعجب اینور و اونورو نگاه میکردی. توی هواپیما یه دونه عروسک به نام اردک ناقلا بهت دادند. از شانست پرواز با نیم ساعت تاخیر ساعت 22:30 انجام شد و ساعت 12 به مشهد رسیدیم. مامان جون و آقا جون اومده بودند استقبالت و کلی از دیدنت خوشحال شدن. ...
28 خرداد 1391

آیلین در پارک لاله

عسلم! دیروز ساعت 11:30 با هم رفتیم شورای پزشکی. ولی گفتند ساعت 2 شورا تشکیل میشه، به خاطر همین چون اونجا روبروی پارک لاله بود، رفتیم توی پارک نشستیم. تازه که نشسته بودیم تو خوابت برد و از طرف دیگه یکدفعه فواره های آبپاش چمنها باز شد و مجبور شدیم از اونجا فرار کنیم، ولی تو همچنان خواب بودی. نزدیک جای جدیدی که نشسته بودیم یه خانواده با بساط ناهار اومدند و نشستند. ما رو هم مهمان ناهارشون کردند. از اونجا که دو تا بچه گربه ناز با مامانشون دورمون می چرخیدند، یه کم از ناهارمونو به اونا هم دادیم. بعدش هم رفتیم دنبال کارامون و برگشتیم خونه. عزیزم! در تمام اون مدت تو خیلی دختر خوش اخلاقی بودی و حتی یک بار هم گریه نکردی. ...
24 خرداد 1391

آیلین مهمان نواز

آیلین جان! دیروز دایی حسن اینا زحمت کشیدن و اومدن دیدنت. عزیزم! چون من از صبح مشغول جمع و جور کردن بودم، فرصت نکردم بخوابونمت. تو هم وقتی مهمونا اومدن آروم تو بغلم نشسته بودی که یکدفعه دیدیم غش کردی و خوابیدی. ولی وقتی میخواستن برن سریع فهمیدی و برای راهی کردنشون بیدار شدی. ما که از دیدنشون خیلی خوشحال شدیم و ازشون ممنونیم. عزیزم! یه اندازه تمام دنیاها دوستت دارم و عاشق این نگاهت هستم. ...
23 خرداد 1391

مرخصی

دختر گلم! دیروز تو رو گذاشتم پیش مادر جون و رفتم شرکت تا مدارک و حقوقمو بگیرم. بعد از اون هم رفتم بیمه تا از وضعیت مرخصیم مطمئن بشم که متاسفانه دیدم هیچ اقدامی روی پرونده ام انجام نشده. لذا کارهای اداری رو انجام دادم و نامه مربوطه رو به شورای پزشکی در امیر آباد بردم. قرار شده امروز مدارک پزشکیمو ببرم اونجا تا تصمیم گیری بشه. ولی چون دیشب مادر جون برگشت خوی، باید امروز با هم بریم. عزیزم دعا کن همه چی خوب پیش بره و با مرخصی دو ماه قبل از زایمانم موافقت کنند وگرنه مجبور میشم در سن ٤ ماهگیت برم سر کار. از همه میخوام برامون دعا کنید. ...
23 خرداد 1391

سوراخ کردن گوش

دختر نازنینم! دیروز برای چکاپ بردیمت دکتر و از سلامتیت مطمئن شدیم. وقتی درباره سوراخ کردن گوشت از دکتر سوال کردم گفت که الان بهترین سن برای این کاره. به خاطر همین با اینکه دلم نمی یومد، ولی قبول کردیم که انجام بشه. عزیزم من که اصلاً نمی تونستم بهت نگاه کنم. خدا رو شکر تو هم فقط اولش گریه کردی و بعدش آروم شدی. آقای دکتر یه جفت گوشواره خوشگل هم تو گوشت انداخت که خیلی بهت میاد. عزیزم! مبارکت باشه. ...
20 خرداد 1391

آیلین در شمال

آیلین گلم! به خاطر اینکه این چند روز اخیر با مادر جون و بابا رفتیم شمال، نتونستم برات چیزی بنویسم. ولی در عوض با دست پر از مسافرت برگشتیم. عزیزم! هر چند به خاطر شلوغی مسیر موقع رفت مجبور شدیم از آزادراه رشت بریم و موقع برگشتن از جاده هراز به جاده فیروز کوه تغییر مسیر بدیم، ولی ایندفعه مسافرت شمال در کنار تو لذت وصف نشدنی برامون داشت. آیلین در ساحل دریاچه خزر آیلین در تله کابین رامسر  آیلین در بام رامسر آیلین در غروب ساحل هتل خزر   آیلین در جنگل سیسنگان  پناه بردن آیلین از سرما زیر شال مامان   آیلین و مادر جون دختر نازنیم! راستی تولد 3 ماهگیت مبارک!    &nb...
18 خرداد 1391