آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

مهمانداری آیلین از خانواده عمه تهمینه

دختر نازنینم! جمعه شب، عمه تهمینه اینا خونمون مهمون بودند. با وجود اینکه اولش یه کم غریبی کردی ولی بعدش با دنیا جون شروع به بازی کردی و تقریباً می تونم بگم هر کاری که یکیتون انجام میداد، اون یکی هم به دنبالش سریع انجام میداد. به عنوان مثال وقتی تو انگور خوردی، دنیا هم انگور خواست و ما هم دونه های انگور رو توی بشقاب ریختیم و جلوتون گذاشتیم. خیلی جالب بود که دوتایی سر انگور خوردن مسابقه گذاشته بودید به طوریکه چند بار بشقاب رو براتون پر از انگور کردیم. دختر نازم! از اونجایی که علاقه زیادی به توپ داری، مدام توپت رو بر میداشتی و میاوردی تا با دنیا بازی کنی. دنیا هم خیلی دختر مهربونیه و همش می گرفت تو رو بوس میکرد. ضمناً آرتین کوچولو هم خیلی ...
2 تير 1392

آیلین در پارک ساعی

دختر پریسای من! تو برای همه اونقدر معصوم و عزیز هستی که هیچ کس راضی به سختی کشیدنت نیست. بطور مثال این مدت که ماشین یه کم ما رو اذیت کرد، خاله فرزانه جون از خوی اومدند پیشمون تا بتونیم یه فکر اساسی بکنیم. به همین خاطر بابا جون هم پیگیر شدن تا اینکه یه ماشین دیگه خریدیم و خیالمون راحت شد. لذا در اینجا از همه بخاطر زحماتشون ممنون و سپاسگزاریم. این هم عکست وقتی برای اولین بار با ماشین جدیدمون رفتیم پارک ساعی و اونجا همش دنبال گربه و مرغابی و ... بودی و معلوم بود که خیلی داره بهت خوش میگذره. عزیزم! لبخند زیبایت، بهترین هدیه برای ماست. ...
25 خرداد 1392

ذوق آیلین برای راه رفتن

عزیز دلم! توی هفته گذشته یه کم ماشین مشکل پیدا کرده بود و ما مجبور شدیم  یه چند روزی رو با آژانس بیاییم و بریم. صبح شنبه هم که از مشهد برگشتیم، مستقیماً از ایستگاه قطار رفتیم سر کار و تو رو گذاشتم مهد. موقع برگشتن چون دیدم ذوق راه رفتن رو داری، مادر و دختر پیاده تا سر خیابون اومدیم و سوار تاکسی شدیم. به عنوان جایزه هم برات آب میوه خریدم تا نوش جان کنی. دلبندم! یه اخلاق با مزه ای که داری اینه که دوست داری همه بهت توجه کنند به طوریکه توی تاکسی همه مسافرها رو صدا می کردی و باهاشون دالی بازی می کردی. همچنین توی خونه هر کاری که انجام میدی، تک تک افراد به خصوص بابا جون رو صدا می کنی و می خوای که برات دست بزنند و جالبتر اینه که همه رو هم...
20 خرداد 1392

تولد 15 ماهگی

فرشته کوچولو! تولد 15 ماهگیت مبارک! دلبندم! ایندفعه در ماهگرد تولدت، مشهد بودیم و با هم رفتیم ویلای دایی فریدون در شاندیز و از جمع خانوادگی و محیط با صفای اونجا نهایت لذت رو بردیم. همچنین از این که نازنین ، یاسمین و نادیا اونجا بودند و باهات بازی می کردند، خوشحال بودی و کلی برای خودت هورا می کشیدی و دست می زدی. هر چند اونجا پشه های ناقلا پای نازنینت رو نیش زدند و جاشون قرمز و متورم شد، ولی کلی بهمون خوش گذشت به خصوص که یه پرنده خوشگل هم اونجا بود که باعث شد بیشتر ذوق کنی. عزیزم! بی نهایت دوستت داریم. ...
19 خرداد 1392

مسافرت آیلین به مشهد

دخترک ملوسم! تعطیلات اخیر رو با هم رفتیم مشهد تا این چند روز رو در کنار عزیزانمون باشیم و از طرفی هم از این فرصت استفاده کردیم و تو رو به گردش و پارک بردیم تا بیشتر بهت خوش بگذره. همچنین این مدت راه رفتنت هم خیلی پیشرفت کرد و دیگه خودت به تنهایی راه میفتادی و به جایی که می خواستی می رفتی. از جمله علاقه زیادی به حیاط رفتن و چیدن آلبالو از درخت داشتی و اولین بار هم اونجا طعم آلبالو رو چشیدی. حتی وقتی که با نادیا جون رفتیم پارک ملت، قشنگ راه میرفتی و علاقه زیادی هم داشتی که به سمت جایی که بچه ها آب بازی می کردند بری. به همین خاطر ما هم همراهیت کردیم تا یکم آب بازی کنی و معلوم بود که کلی داری کیف می کنی. علاوه بر آب بازی، سرسره سواری و تاب بازی...
19 خرداد 1392

هورا گفتن آیلین

دخترک شیطونم! وقتی که چند باری برات هورا کشیدم، خیلی خوشت اومد و علاوه بر اینکه کلی خندیدی، سریع هم یاد گرفتی. به خاطر همین هر وقت هیجان زده هستی یا کار بامزه ای انجام میدی، دستات رو میبری بالا و تکون میدی و با شیرین زبونی تمام، میگی هوا( بجای هورا). عزیزم! وقتی که شادی و می خندی، مثل اینه که تمام دنیا رو به ما دادن. ...
10 خرداد 1392