آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

پایان مسافرت خوی

دختر نازنینم! این مدت که ما خوی بودیم، بابا جون هم برای ماموریت کاری رفته بود کره و بعد از برگشتن از اونجا، اومد خوی و روز جمعه برگشتیم تهران. ضمناً بابا از کره کفش و دستکشهای خوشگل برات سوغاتی آورده بود. باید بگم این مدت خیلی بهمون خوش گذشت و از همه بخاطر زحماتشون ممنونیم. به ویژه مادر جون که یه کلاه گرم و نرم هم زحمت کشید و برات بافت تا از سرمای زمستان در امان باشی. همچنین عکس جاهایی مثل پل هوایی معروف خوی و آتیش درست کردن و ... برات میزارم.   ...
10 آذر 1392

آیلین در خانه کودک خوی

د ختر شیرینتر از عسلم!  یه روز توی خوی بردمت خانه کودکی که کلی اسباب بازی و وسایل سرگرمی مثل تاب، سرسره، تشک بادی و سه چرخه و ... داشت و خوشبختانه همشون رو دوست داشتی و از همشون لذت بردی. مثلاً از اینکه با سرسره وارد استخر توپ میشدی و توپها رو مینداختی بالا خوشت میومد. ضمناً دوست داشتی روی تشک بادی بپر بپر کنی و اولش خیلی با احتیاط پا میشدی و بعدش بالا و پایین میکردی. عزیزم! امیدوارم لحظه لحظه زندگیت پر از شور و هیجان باشه و نهایت لذت رو از زندگی ببری . ...
10 آذر 1392

ماجراهای آیلین و پیشی

دختر نازنینم! از قضای روزگار وقتی اومدیم خوی، خاله الناز یه گربه کوچولو پیدا کرد و بخاطر تو نگهش داشت و اینجوری باعث شد یه همبازی خوب پیدا کنی. فقط وقتی فیلمهایی رو که ازت گرفتم رو ببینی، می فهمی که چه بلاهایی سر این پیشی درآوردی ولی بنده خدا اصلا صداش درنیومد. به عنوان مثال علاقه زیادی داشتی که بغلش کنی و خیلی قشنگ گردنش رو میگرفتی و بلندش میکردی یا اینکه دستت رو میکردی تو چشمش. خلاصه اینطوری بگم که هر وقت میخواستیم سرگرمت کنیم تا من به کارام برسم، خونه خاله الناز میبردیمت و اینطوری یه مدتی مشغول بازی میشدی. ضمناً همش دنبالش میکردی و از زیر میز و صندلیها فراریش میدادی و خیلی بامزه صداش میکردی و میگفتی " پیشی ". ...
6 آذر 1392

لغتنامه آیلین

دخترم، شیرینتر از جانم! این مدت یاد گرفتی صدای کلاغ رو دربیاری و به صورت "غو غو" تلفظ میکنی. همچنین برای تشکر کردن از کسی میگی "مرس" (مرسی). چندباری هم خیلی قشنگ گفتی "رفت". همچنین موقع خداحافظی کردن از کسی، دستت رو به نشانه بای بای تکون میدی و خیلی ناز میگی " بای ". وقتی هم شروع به دویدن میکنی میگی " بدو بدو بدو ". ...
6 آذر 1392

آیلین در پیست اسب سواری

آیلین جونم! موقعی که بابا جون پیشمون بود، فقط فرصت کردیم بریم پیست اسب سواری و خیلی بهمون خوش گذشت. تو هم از دیدن اسب و سگ و ... کلی ذوف کردی و اصلاً ازشون نمیترسیدی. اونجا هم حال و هوای پاییزی داشت و بسیار زیبا شده بود. عزیزم! امیدوارم همیشه خوش و خرم باشی. ...
25 آبان 1392

مسافرت آیلین به خوی

دختر نازم! بعد از مدتها بالاخره برناممون جور شد و صبح پنج شنبه عازم خوی شدیم تا یه نفسی تازه کنیم و از طبیعت پاییزی اونجا نهایت استفاده رو بکنیم. موقع جمع کردن وسایل هم خیلی با مزه بود و یه دفعه اومدیم دیدیم نشستی توی چمدون و برای خودت کیف میکنی. توی خوی هم همه چشم انتظارت بودن و برای دیدنت لحظه شماری میکردن. تو هم که دختر خیلی مهربونی هستی، خیلی خوب با همه ارتباط برقرار کردی و از اینکه باهات بازی میکردن خوشت میومد. البته بابا مجبور شد زودتر برگرده ولی ما اونجا موندیم.  امسال مراسم تاسوعا و عاشورا رو هم کنار پدر جون و مادر جون و خاله ها، مهمون عمه فاطمه بودیم و بهمون خیلی خوش گذشت. بابا جون هم رفت مشهد تا به آقا جون و ...
25 آبان 1392