آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

بهترين هديه روز مادر

نازنینم! وقتیکه روز مادر اومدم مهد کودک دنبالت، یه ساک کاغذی کوچولو دستت بود که با دیدنم اومدی جلو و خیلی با ناز بهم دادی. روی ساک، عکس یه قلب بود که اثر انگشتای خوشگلت روش بود و داخلش هم یه کاغذ بود که نقاشی بامزه ای روش کشیده بودی. عزیزم! این بهترین کادوی دنیا برای من بود و با دیدنش کلی خوشحال شدم و به خودم بالیدم. دختر گلم! خوشبختانه امسال  مادر جون هم در این مناسبت فرخنده تهران بود. بنابراین شب با خاله فرزانه و خانواده خاله افسانه دور هم جمع شدیم و بهترینها رو برای همدیگر آرزو کردیم. چقدر هم خوب مهمانوازی کردی و با وجود اینکه خیلی خوابت میومد، با خوش اخلاقی تمام بیدار موندی تا اینکه حدود ساعت 11 از شدت خواب، بغل عمو مسعود خیلی ...
2 ارديبهشت 1393

عكس آيلين در ....

فرشته كوچولويم! چند وقت پیش از جلوی آتلیه ای که در ٦ ماهگیت، بردیمت اونجا عکس گرفتیم، رد میشدیم که دیدم عکس تو رو بصورت یه پوستر بزرگ، روی سر درش زده. این مسئله باعث شد یاد دوران نوزادیت بیفتم و تمام خاطرات خوش کودکیت برام تداعی بشه. عزیزم! فقط بدون که ما خیلی خیلی دوستت داریم. ...
1 ارديبهشت 1393

رفتن آيلين به كلاس بالاتر

آيلين عزيزم! بعد از تعطیلات نوروز که برگشتی مهد کودک، به کلاس بالاتر رفتی. همانطوری که مربیت میگه خیلی خوب با محیط  و بچه های جدید  اخت شدی. الان دیگه صبحها مثل دخترهای بزرگ رفتار میکنی و خودت قشنگ دستت رو از نرده ها میگیری و از پله ها میری بالا و برای منم دست تکون میدی و خیلی ناز میگی " بابای ". بعد از ظهر هم که میام دنبالت، با دیدنم کاملاً هیجان زده میشی و سعی میکنی تندتر از پله ها بیایی پایین و دستات رو باز میکنی و دور گردنم حلقه میزنی و  محکم بغلم میکنی و می بوسی. جالبه که توی مسیر برگشت سعی میکنی اتفاقات اون روز رو به زبون خودت برام تعریف کنی و از چند کلمه ای که واضح میگی، می تونم حدس بزنم که چه کارهایی کردی. دلبندم! ...
30 فروردين 1393

تولد 25 ماهگي

دختر شيرين تر از عسلم! تولد 25 ماهگيت مبارك! دخترم، همراه هميشگي من! روزها يكي پس از ديگري سپري شد و 25 ماه از تولد مباركت گذشت. ايندفعه در ماهگرد تولدت خوي بوديم و به همين مناسبت برديمت پارك ملت و براي اولين بار، با خاله الناز سوار ماشين برقي شدي و كلي كيف كردي. عزيزم! اميدوارم در تمام مراحل زندگي، موفق و سعادتمند باشي و گل خنده، هرگز از لبانت برچيده نشود. ...
26 فروردين 1393

سيزده بدر 93

دختر گلم! قسمت دوم تعطيلات نوروز رو يكدفعه تصميم گرفتيم كه بريم خوي و تنها نمونيم. به همين خاطر دوشنبه شب راه افتاديم و چون بي خبر رفته بوديم، صبح با ديدنمون همه سوپرايز شدن. دلبندم! با اينكه موقع اومدن، توي مسير برف باريده بود و هوا حدود 15- بود، ولي خوشبختانه روز سيزده بدر هوا عالي و آفتابي شد. خانواده خاله فاطمه و پوران خانم هم به جمع ما پيوستند و باعث شدن به همه خوش بگذره. از همه مهمتر اينكه در همسايگي باغ عمه فاطمه يه سگ 4 تا توله داشت كه وقتي ميومدن پيش ما كلي ذوق ميكردي و مدام دنبالشون بودي و ميخواستي نازشون كني. جالبه كه در اين مورد آشنا و غريبه نمي شناختي و دست همه رو ميگرفتي و ميرفتي پيش سگها و خيلي ناز صداشون ميكردي و ميگفتي...
25 فروردين 1393

آيلين در نيشابور

ناز گلم! روز پنجم عيد همگي رفتيم نيشابور و از آرامگاه خيام، عطار و كمال الملك و همچنين محلي بنام قدمگاه ديدن كرديم. در ابتدا هم در برنامه نقاشي كودكان شركت كردي و از گرفتن يه پازل بعنوان جايزه، كلي خوشحال شدي و از كسالت و خواب آلودگي دراومدي. دختر نازم! توي شهر بازي اونجا سوار قطار و هواپيما هم شدي. ضمناً براي اولين بار سوار كالسكه شدي و از ديدن اسب و شتر كلي ذوق كردي و اصرار داشتي كه ببريمت پيش اسب تا نازش كني و بهش غذا بدي ( همش ميگفتي "ناش ناش و نام نام "). عزيزم! قربون اين احساسات لطيفت بشم. خلاصه كه اون روز هم خيلي بهمون خوش گذشت و از همه مهمتر، از اينكه آقاجون و مامان مهين ما رو همراهي كردند و كلي زحمت كشيدن، خيلي ممنون و سپاس...
22 فروردين 1393

نوروز 93

 اي همه وجودم! امسال براي تعطيلات نوروز، رفتيم مشهد تا در اين ايام عيد، كنار خانواده عزيزمون باشيم و از بركات وجود بزرگترها بي بهره نمونيم. خوشبختانه موقع سال تحويل خانواده دايي هادي، دايي فريدون و رسول آقا، خونه آقاجون جمع بودند و باعث شدند لحظات شيريني رو كنار سفره هفت سين خوشگل مامان مهين تجربه كنيم. دختر نازنينم! از اونجايي كه ياسمين و ناديا هم باهات بازي مي كردند، به تو هم خيلي خوش گذشت و حسابي سرگرم بازي با آيپد اونا بودي. البته بماند كه موقع رفتنشون، خيلي گريه كردي و همش مي خواستي در رو باز كني و دنبالشون بري. دلبندم! روزهاي ديگر عيد هم به مهماني و ديد و بازديد گذشت. از جمله اتفاقات جالب بارش برف، اونم روزي كه داشتيم مي...
22 فروردين 1393