آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

آیلین با خبرهای جدید

آیلین گلم! از اتفاقات مهمی که این مدت افتاد، این بود که ٢٢ شهریور خاله الناز اینا اومدن تهران و بعد از ظهر روز جمعه ( ٢٤ شهریور) با هم رفتیم خوی. البته خبر رفتنمون رو به مادر جون ندادیم تا سوپرایز بشه که همین طور هم شد. راستی مادر جون هم برای دندونای خوشگلت آش دندونی درست کرد و تو هم کلی کادو گرفتی ( دست همه درد نکنه). ضمناً خیلی ها فقط به خاطر دیدن تو میومدن و تو هم از اینکه دور و برت شلوغ بود، خوشحال بودی. امسال به مناسبت روز دختر، عزیزان زیادی تماس گرفتند و بهت تبریک گفتن از جمله آقا جون و مامان مهین. منم به همین مناسبت آماده شدم و بردمت آتلیه و مادر و دختر، چند تا عکس خوشگل انداختیم. در ضمن پنج شنبه شب د...
2 مهر 1391

تاب تاب عباسی

عسلم! این روزا یادگرفتی وقتی که وایستادی و دستاتو گرفته ام و برات تاب تاب عباسی می خونم، خودت رو عقب و جلو می بری و می خندی. جالبی موضوع اینجاست که وقتی آواز رو تندتر می خونیم، تو هم تندتر خودت رو عقب و جلو می بری. عزیزم! خیلی حرکتت بامزه است . ...
22 شهريور 1391

پیشرفتهای آیلین

آیلین جونم! جونم برات بگه که این مدت کلی پیشرفت کردی. به عنوان مثال بدون کمک میشینی و داری سعی میکنی سینه خیز حرکت کنی. از طرف دیگه خیلی دوست داری همراه ما سر میز غذا باشی و دستت رو سمت همه چیز می بری تا ببری دهنت و وقتی که چیزی رو از دستت می گیریم، گریه می کنی. در ضمن وقتی فیلم آموزش زبان انگلیسی رو برات میزارم خیلی با علاقه نگاه می کنی و فعلاً تنها راهیه که بتونیم تو رو سرگرم کنیم تا خودمون غذا بخوریم. راستی روز دوشنبه بابا جون از کره برگشت و کلی لباسهای خوشگل برات سوغاتی آورد که بعضی از اونها اندازت نیستند و وقتی یه کم بزرگتر شدی میتونی بپوشی (دستش درد نکنه و هزار تا بوسش می کنیم).   ...
18 شهريور 1391

آیلین بربری خور

دختر نازم! دیروز موقع ناهار خوردن سعی میکردی به سمت غذا حمله کنی. ما هم برای مشغول شدنت یه تیکه بربری دستت دادیم، تو هم خیلی با علاقه گرفتی و تا مدتی مشغول شدی. عزیزم! نوش جونت. ...
9 شهريور 1391

اولین سوپ و اولین نشانه دندون

دختر نازنینم! دیروز برای اولین بار برات سوپ درست کردم و تو هم خیلی با اشتها خوردی. در ضمن وقتی داشتم بهت سوپ میدادم احساس کردم قاشق یه صدایی میده ولی نفهمیدم از چیه. بعد از مدتی که انگشتم رو گرفتی و بردی سمت دهنت، دستم چیز تیزی رو لمس کرد. وقتی به لثه ات نگاه کردم، دیدم داری کم کم دندون در میاری.  جیگرم! دندون در آوردنت مبارک! ...
8 شهريور 1391

آیلین ددری

دختر عزیزم! این روزا وقتی مانتو می پوشم، می فهمی که می خوام برم بیرون. امروز صبح هم که بیدار شدی و دیدی می خوام برم سر کار، پشت سرم گریه کردی و دوست داشتی تو رو هم با خودم ببرم ددر. وای که چقدر دلم برات سوخت و جیگرم کباب شد.   آیلین جونم! تو عشق مامانی. ...
5 شهريور 1391

تاب سواری آیلین

جیگرم! دیروز تا تو رو می گذاشتیم زمین، به شکم می چرخیدی و سعی میکردی به سمت جلو حرکت کنی. ضمناً عصر دیروز با خاله فرزانه رفتیم پارک گلها و اونجا تو رو سوار تابهایی که برای بچه های کوچولو بود، کردم. معلوم بود خیلی خوشت اومده، چون به اطراف نگاه میکردی و می خندیدی. امروز هم خاله اکرم اومد دیدنت و کلی باهات بازی کرد. از خاله اکرم به خاطر  اومدنش و هدیه خوبش تشکر می کنیم. عزیزم! این روزا وقتی خوابت میاد نق میزنی و تا لحظه ای که خوابت ببره، ادامه میدی. شاید این بخاطر اینه که دلت برای بابا تنگ شده و دوست داری مثل همیشه بابا تو رو بچرخونه تا بخوابی. باشه عزیزم بابا به زودی میاد پیشمون و از اینجا میگیم: بابا جون! بی صبرانه منت...
3 شهريور 1391