آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

فیلمهای مهد کودک آیلین

عسلم! امروز از مهد کودک یه سی دی بهم دادند که حاوی فیلمهایی بود که توی جشنهای مختلف مثل روز جهانی کودک ازتون گرفته بودند. دختر شیرینم! از بس شیرین کاریهات برام جذاب بود که نتونستم منتظر بشم تا بابا بیاد. برای همین یه بار خودم دیدم و یه بار هم با بابا نشستم تماشا کردم و هر بار هم کلی لذت بردم. ضمناً با دیدن این فیلمها، با بابا به این نتیجه رسیدیم که با وجود اینکه کوچکترین عضو مهد هستی ولی خوشبختانه میتونی گلیم خودت رو از آب بکشی بیرون و از حقت دفاع کنی. حالا این فیلمها رو نگه میدارم تا وقتی بزرگ شدی، ببینی و خودت هم به این مسئله پی ببری. عزیزم! ............ دیگه نمی دونم باید چی بگم؟؟؟؟؟؟؟ فقط میگم دوستت دارم. ...
17 آبان 1391

آیلین و آقا جون مهربونش

نفسم! روز دوشنبه سر کار نرفتم و پیشت موندم تا حالت زودتر خوب بشه و خدا رو شکر نسبت به روزهای قبل بهتر بودی، ولی باز هم تب و حالت تهوع رو داشتی. امروز، هم به خاطر تو و هم به خاطر آقا جون موندم خونه. چون امروز آخرین روزیه که آقا جون پیشمون هستند. از طرفی هم اونقدر از سر کار تماس گرفتند که چندین بار آقا جون مهربون مجبور شدند تو رو روی پاهاشون بزارند و بخوابونن و یا موقع گریه کردن بگردونن تا آروم بشی. از اینجا از آقا جون هم خیلی متشکریم که به خاطر ما اومدند تهران و ما رو کلی خوشحال کردند. امروز خودم هم حالم خوب نبود و ضعف خیلی شدیدی داشتم ولی از بس نگران حال تو بودم که از حال خودم غافل می شدم. بعد از راهی کردن آقا جون، باز هم بردیمت د...
16 آبان 1391

دختر عزیزم

دختر نازنینم! جمعه صبح آقا جون از مشهد اومدند پیشمون و ما رو کلی خوشحال کردند. در ضمن کادوهای بسیار خوبی برات آوردند که یکی از آنها بافتنیهای خوشگل مامان مهین بود که خیلی خیلی ازشون ممنونیم. همچنین اون شب با هم رفتیم پارک دره فرحزاد و کمی قدم زدیم. ولی از بد شانسی شنبه شب تب کردی و من از ترس اینکه تبت بالا بره، اصلاً خوابم نبرد و تا صبح بالا سرت بودم و بهت استامینوفن می دادم و مدام دست و پاهایت رو آب میزدم تا اینکه صبح بردیمت دکتر. بعد از دادن داروهای جدید، تبت قطع شد ولی هر چی میخوردی بالا می آوردی. ما هم دوباره نگران شدیم و یه دکتر دیگه بردیمت و از مهمونی رفتن منصرف شدیم. به همین خاطر آقا جون ...
13 آبان 1391

غذاهای آیلین

عزیز دلم! تا به امروز مزه بیشتر خوراکیها مثل ماست، عدسی، خوراک لوبیا، مرغ، بیسکویت مادر، شیرین گندمک، سرلاک و زرده تخم مرغ و میوه هایی مثل موز، سیب، هلو، خرمالو، گلابی و لیمو شیرین رو چشیدی و همه رو دوست داری. ضمناً جدیداً همراه ما سر صبحانه میشینی و لقمه های کوچویوی نون و کره رو که بهت میدیم، با لذت میخوری و اشتهای ما رو هم باز می کنی. جیگرم! خیلی خیلی دوستت داریم. ...
10 آبان 1391

آیلین خوش اخلاق

ناز گلم! دیشب به خاطر اینکه کمی حالت سرماخوردگی داشتی، بردیمت دکتر تا مطمئن بشیم که مسئله جدی وجود نداره. جالب اینجاست که وقتی دکتر تو رو روی تخت گذاشته بود و داشت معاینه میکرد، برای خودت دست و پا می زدی و می خندیدی. دکتر هم با کمال تعجب گفت که "بچه های دیگه در این وضعیت گریه و بی تابی می کنند. معلومه که ایشون دختر خوش اخلاق و اجتماعی هستند". خدا رو شکر تمام چیزایی که از نظر ما مسئله خاصی به نظر می رسید، از نظر دکتر طبیعی بود و موردی نداشت. عزیزم! سلامتی تو، بهترین هدیه خدا به ماست. ...
7 آبان 1391

خرید رفتن آیلین

خانم گل! امروز صبح برای خرید رفتیم فروشگاه هایپراستار و تو رو قسمت جلوی چرخ دستیهای فروشگاه نشوندیم. تو هم خیلی خوب از میله جلویی گرفته بودی و هی پاهات رو تاب میدادی. یه جایی نگو خوابت گرفته و اصلاً صدات در نیومده، فقط بابا جون دیده بود که کم کم سرت داره به طرف پایین میاد و به خاطر همین سریع بغلت کرده بود تا راحتتر بخوابی. عزیزم! خیلی خیلی دختر گلی هستی . ...
5 آبان 1391

آیلین و باد بزن

ای تمام هستی من! دیروز مهد کودک یه پوشه بهم داد که داخلش نقاشی دست و پای ناز و کوچولوت به همراه یه کتاب با عنوان "صد بازی با نوزاد" بود. موضوع خنده دار اینجاست که تا رسیدیم خونه، اون قسمت از کتاب که مربوط به سن تو بود رو خوندم که یکی از اونها باد زدن کودک با بادبزن بود. من هم سریع باد بزن رو برداشتم و شروع به باد زدنت کردم. ضمناً نوشته بود که باد بزن رو به نوزاد بدهید تا این کار رو تمرین کنه. من هم بهت دادم ولی چقدر از این کارم پشیمون شدم چون دیگه ازت نمی تونستم پس بگیرم. از یکطرف خوابت میومد و از طرف دیگه دلت نمیومد ولش کنی. دیگه در مورد این قسمت قضیه، چیزی توی کتاب ننوشته بود.   امروز هم توی مهد کودک النگو دستت کر...
4 آبان 1391

ایستادن آیلین

دلبندم! با وجود اینکه چهار دست و پا راه نمیری ولی علاقه خاصی به ایستادن داری. به طوریکه وقتی دراز کشیدی و دستت رو می گیرم، یک ضرب بلند میشی و راحت با تکیه دادن به چیزی می تونی خودت رو نگه داری. عزیزم! در حقیقت بیشتر از اینکه تو به ما نیاز داشته باشی، ما نیازمند وجود گرمت هستیم و از کوچکترین کارت، کلی لذت می بریم. ...
3 آبان 1391

عکس آیلین روی جلد مجله زیبایی

دختر نازنینم! دیشب خاله نسیم خیلی با ذوق و شوق تماس گرفت و خبر چاپ شدن عکست رو در مجله زیبایی بهمون داد. به همین خاطر امروز صبح بعد از گذاشتنت توی مهد کودک، به دکه روزنامه فروشی رفتم و مجله رو دیدم. اون لحظه احساس عجیبی داشتم و دلم می خواست به هر کس که از اونجا رد میشه، بگم ببینید این عکس دختر منه. وقتی خاله نسیم مجله رو برام آورد، دیدم که داخل مجله هم یکی از عکسات در مطلبی به عنوان " مراقب هدیه خداوند باشید" چاپ شده. خلاصه که کلی ذوق کردم و خستگی از تن من و خاله نسیم که خیلی پیگیر این موضوع بود، در اومد. لذا جای داره از خاله نسیم و مجله خانواده سبز، کمال تشکر و قدردانی رو بکنم. البته بایستی توضیح بدم که مجله زیبایی، زیر مجم...
1 آبان 1391