تولد مامان فردانه
دختر گلم! از چند وقت قبل ازم خواسته بودی که با خودم ببرمت شرکت. من هم طوری هماهنگ کردم که روز تولدم، همراهم ببرمت سرکارم تا اون روز برای هر دومون یه روز متفاوتی باشه و چون میدونم عاشق کیک تولد هستی قصد داشتم یه کیک تولد بخرم. ولی متاسفانه قنادیهای نزدیک شرکتمون کیک کوچیک نداشتن و مجبور شدیم شیرینی بخریم. هر چند از همین موضوع هم کلی خوشحال شدی و این اولین سالی بود که بطور خودجوش تولدم رو بهم تبریک گفتی.
دختر نازم! با وجود اینکه اولین باری نبود که داشتی میومدی محل کارم، ولی ایندفعه خیلی خوشحال بودی و جالبه که به کارهای آزمایشگاهی علاقه خاصی داشتی و کلی با همکار آزمایشگاهمون دوست شده بودی و از اینکه میدیدی پارچه ها رو رنگرزی میکنه، ذوق میکردی. طوریکه مراحل رنگرزی رو اونقدر خوب یاد گرفته بودی که اگه همکارم چیزی رو فراموش میکرد تو بهش یادآوری میکردی.
دختر نازنینم! عصر هم که بابا جون اومد، کیک تولدی رو که دوستم خریده بود، آوردیم و با هم شمعش رو فوت کردیم. بعدش رفتیم پارک ملت و از بارون بهاری لذت بردیم. مخصوصاً که توی پارک ملت گلهای لاله خوشگلی کاشته بودن و منم که عاشق گل لاله..... دیگه ببین چی میشه!!!!
جالب بود که وقتی تخم مرغهای بزرگ پارک رو دیدی گفتی " اینا تخم دایناسوره و الان بچه دایناسور میخواد تخم رو بشکنه و بیاد بیرون ".
برای شام هم رفتیم به یکی از فست فودهای روبروی پارک و پیتزا خوردیم و بدین ترتیب بهترین روز تولدم در کنار دختر گلم و همسر مهربونم رقم خورد.
عزیزم! یادم نرفته بگم که به مناسبت تولدم، بابا جون از طرف خودش و شما تبلت بهم هدیه داد. اولش از اینکه تو درگیر بازی های دیجیتالی بشی نگران بودم، ولی خدا رو شکر خیلی زود برات عادی شد و من هم سعی کردم بیشتر بازیهای ریاضی برات پیدا کنم.