آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

حكايت اين روزهاي آيلين

دختر گلم! اخيراً در مورد خدا خيلي سوال ميپرسي. بعنوان مثال ميپرسي: " خدا خانمه يا آقا؟ خدا از اون بالا مياد پايين يا هميشه اون بالاهاست؟ خدا عصباني هم ميشه؟ اگه من كار بدي بكنم ديگه خدا منو دوست نداره؟" من هم سعي ميكنم كه بهترين جواب رو بهت بدم تا بعداً به تناقض نخوري. عزيزكم! علاقه زيادي به كارهاي خونه مثل آشپزي، گردگيري و ... داري و سعي مي كني بهم كمك كني. بخصوص ظرف شستن رو خيلي دوست داري و با اينكه ماشين ظرفشويي داريم ولي به محض ديدن ظرف كثيف صندليت رو مياري و شروع به شستن ظرفها ميكني. جالبه كه خيلي تميز هم ميشوري و ديگه لازم نيست من دوباره بشورم. دختر گلم! يكي از تفريحاتت اينه كه از مابين سي دي هات يكي رو انتخاب كني...
22 آذر 1395

آيلين و عشق برف بازي

دختر نازم! در زمينه علاقه به برف بازي، زدي رو دست من و مدام دعا مي كني كه برف بباره و وقتي هم كه ميباره نميشه تو رو توي خونه نگه داشت. علاوه بر برف بازي، بايد حتما آدم برفي هم درست كنيم. بعضي وقتها برف اونقدر كمه كه نميشه آدم برفي درست كرد. اون موقع است كه دست به دامان برفهاي روي ماشينها ميشيم و آدم برفيمون رو درست مي كنيم. جديداً هم اول سنگ پيدا ميكني و ميزاري روي هم و بعدش برف ميريزي و آدم برفي درست ميكني. اينطوري راحتتر و زودتر ميشه درستش كرد.   ...
21 آذر 1395

شيرين زبونيهاي آيلين

دختر گلم! میگی: برام لاک بزن.                           میگم: عزیزم لاک خوب نیست. دکترا میگن لاک برای بدنمون ضرر داره.   میگی: من که نمیخوام بزنم به بدنم. فقط ميخوام به ناخنام بزنم.  میگم: عزیزم لطفا صبح زود بیدار شو تا بتونم لباساتو عوض کنم.        میگی: مامان جون! لطفا یدونه خاله برای من بیار تا پیشم باشه و من صبح زود بیدار نشم. یکی از مواقعی که اومده بودی محل کار من، یکی از همکارام توی آزمایشگاه رنگرزی انجام میداد و تو هم علاقه زیادی به ا...
2 آذر 1395

آیلین و کارتون فروزن

آیلین جونم! چند وقت پیش کارتون فروزن رو برات گذاشتم ببینی. از اون موقع عاشق شخصیتهای این کارتون، بخصوص السا شدی و میگی منو السا صدا کنید. الان یکی از بازیهامون هم اینه که تو السا میشی و ما رو منجمد میکنی. شعرهای انگلیسی این کارتون رو هم یاد گرفتی و با زبون شیرین خودت میخونی. حتی اصرار داری که موهاتو مثل السا ببافم. جالبه که وقتی رفته بودیم گرجستان، برات یه پیرهن خریدم که عکس آنا و السا روش بود و اون موقع از دیدینش زیاد خوشحال نشدی. ولی الان این لباست رو خیلی دوست داری و هر از گاهی توی خونه میپوشی و یه چرخی باهاش میزنی. جالبتر از همه اینه که از الان تمام برنامه ریزیهاتو برای تولدت کرده ای. به این صورت که میخوای این لباست رو بپوشی ...
9 آبان 1395

تاسوعا و عاشورا در مشهد

آیلین جونم! برای تعطیلات تاسوعا و عاشورا رفتیم مشهد و دیداری تازه کردیم. برای تو هم خیلی خوب شد چون اونجا با پارسا و پسر داییش همبازیهای خوبی بودین و کلی کیف کردین. جالبه که برنامه ریزیتو کرده بودی و از تهران وسایل شن بازیتو رو برداشته بودی و به همین خاطر یه روز هم بردیمتون پارک ملت و حدود 3 ساعت، اونجا مشغول شن بازی بودین و کلی لذت بردین.     عزیزم! این بار هم مامان مهین بخاطر شما یه کیک تولد خوشگل درست کرده بود و یه ماهگرد تولد برای تو و پارسا گرفتیم. حتی برای هر دوی شما هم ماشین کنترلی خریده بود و باعث شد که کلی خوشحال بشین و با هم بازی کنید. ضمنا اون شمع های روی کیک هم جزء هنرهای مامان مهین هستش. ...
1 آبان 1395

برگشتن آیلین و سالگرد ازدواجمون

دختر نازنینم! بعد از 11 روز با خاله پروانه برگشتی تهران و ما رو از دلتنگی درآوردی. این مدت اونقدر دلم برات تنگ شده بود که وقتی اومدین خونه، تو رو بغل کرده بودم و کلاً فراموشم شده بود که با خاله پروانه سلام و احوالپرسی کنم. عزیزکم! به مناسبت سالگرد ازدواجمون هم، طبق رسم هر سال رفتیم درکه و دیزی خوردیم. خوشبختانه امسال خاله پروانه هم همراهمون بود و باعث شد که خیلی خیلی بهمون خوش بگذره.     نفسم! نکته جالب اینجا بود که چون گفتیم میخوایم بریم کوه، مدام میپرسیدی که پس چرا از کوه نمیریم بالا؟ و با وجود اینکه مسیر درکه از مابین کوهها رد میشه ولی بعنوان کوه قبولش نداشتی. تا این...
27 مهر 1395

جای آیلین جون سبز

آیلین جونم! هفته پیش خاله الناز اومد پیشمون و چند روزی خونمون بود. بماند که خیلی از این موضوع خوشحال شدی و این چند روز با خاله جونت خوش بودی. ولی از همون اول میگفتی که دوست دارم با خاله الناز برم خونشون. وقتی هم فهمیدی که خاله میخواد برگرده خوی، از من و بابا اجازه خواستی که بزاریم با خاله الناز بری خونه مادر جون. با اینکه اصلا دلمون نمیومد که از ما دور بشی، ولی وقتی اشتیاقت رو برای رفتن دیدیم، رضایت دادیم که بری. الان که دارم این مطلب رو می نویسم یک هفته است که ندیدمت و خیلی خیلی دلم برات تنگ شده. دختر گلم! خونه بدون تو خیلی ساکته و کسی نیست که هر لحظه یه نمایشنامه جدید درست کنه و از ما بخواد که اجراش کنیم. عزیزم! بی نهایت دوست...
10 مهر 1395