خبر بد
دختر عزیزم! این چند روز اخیر حسابی سرمون شلوغ بود. چون دایی علی، دایی مجید و خاله طاهره از خوی به خونمون اومدند و به احتمال زیاد این آخرین بار بود که دایی علی رو می دیدیم، برای اینکه تا چند روز دیگه میره انگلیس، پیش مهری جون و سپهر.
ضمنا دیروز تو رو گذاشتم پیش خاله طاهره تا یه سری به بیمه بزنم. ولی متاسفانه تو بیمه خبردار شدم که درخواست مرخصی استعلاجیم فقط به مدت یک هفته تایید شده و بایستی تا دو هفته دیگه برگردم سر کار. اون لحظه تمام غم عالم ریخت روی سرم و بیشتر به خاطر تو که باید کجا و چجوری بزارم و برم، ناراحت بودم. دیروز واقعا احساس غربت کردم و از اینکه کسی رو اینجا نداریم غمگین شدم. باشه خدا بزرگه. امیدوارم یه راه حل خوب پیدا کنم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی