شب یلدای 94 و جای خالی پدر جون
دختر عزیزم! از چند روز قبل از شب یلدا خیلی دلم گرفته بود و دلم برای پدر جون بی نهایت تنگ شده بود. متاسفانه یکبار هم پیش تو نتونستم جلوی اشکهام رو بگیرم و باعث شد که تو هم همراه من شروع به گریه کنی. ولی چه کنم که خیلی دوست داشتم برای یکبار هم که شده همگی دور هم جمع بشیم و شب بلند یلدا رو با گرمای وجود بزرگترها سپری بکنیم. اما هزاران افسوس که دیگه غیر ممکنه.
یادش بخیر که چند سال پیش، پدر جون نزدیک شب یلدا اومده بود خونمون و برامون پشمک و حلوای مخصوص یلدا آورده بود. البته امسال هم مادر جون زخمت کشیده بود و با خاله پروانه پشمک و حلوا برامون فرستاده بود. باید بگم که پدر جون همیشه به این مناسبتها اهمیت میداد و این خیلی با ارزش بود. من هم بخاطر تو و بابا، برای شب یلدا تدارک دیدم و سعی کردم با شبهای دیگه متفاوت باشه. امیدوارم که عمرت مثل یلدا باشه دختر گلم.
جالبه که ژله اناری که با هم درست کردیم، برات تداعی کیک تولد کرده بود و دوست داشتی با چاقو ببریش. اون هندونه رو هم که روی میزه، توی مهد رنگ کردی و آوردی.
راستی امسال برای اولین بار پشمک خوردی. پارسال که همش اصرار داشتی که این پشمک نیست و پیشی هستش.
اون شب هم بابا گوشی جدید خریده بود و جالبه که تو بیشتر از همه ذوق کرده بودی و علاقه داشتی با هدفونش آهنگ گوش بدی.