آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

نقاشیهای آیلین

دختر گلم! الان علاوه براینکه شعر الفبای انگلیسی رو بلدی، دیدم که خودت تمام حروف رو هم به ترتیب نوشتی. این در حالیه که اصلا آموزشی در این زمینه ندیدی و به علاقه خودت یاد گرفتی. ...
8 خرداد 1396

اندر احوالات آیلین

نفسم! یکی از خصوصیات بارزت اینه که برای هر چیزی یه داستانی درست می کنی و این فقط به عروسکهات محدود نمیشه. مثلاً از طرف شکلات، قند، دکمه و هر چیزی که به ذهنت بیاد، حرف میزنی. از همه جالبتر اینه که توی اغلب داستانهات یه مامان، یه بابا و یه بچه وجود داره و به قول خودت یه خانواده هستن. البته جدیدا یه خواهر و برادر به داستانهات اضافه شدن.   دلبندم! خدارو شکر از هیچ حیوانی نمی ترسی و علاقه زیادی به اونها داری. اغلب اوقات هم دوست داری بغلت بگیری یا نازشون کنی.     دختر گلم! دیگه الان برات جا افتاده که برای تولد دیگران باید کادو ببریم و بهشون تولدشون رو تبریک بگیم. بطوریکه به محض دعوت شدن به تولدی، سریع فکر م...
31 ارديبهشت 1396

شیرین زبونیهای آیلین

دختر گلم! الان دیگه ایام هفته رو بخوبی میدونی و هر روز صبح که بیدارت میکنم میدونی که چه روزیه و برنامه های اون روز رو با من مرور میکنی.   چند وقت پیش بخاطر وفات یکی از امامان، آهنگ یه کارتون رو تغییر داده بودن. خیلی با تعجب پرسیدی چرا آهنگ این عوض شده؟ منم گفتم بخاطر وفات یکی از اماما هستش. بعد از مدتها که تلویزیون رو روشن کردی و دوباره دیدی آهنگ برنامه ها عوض شده خیلی بامزه گفتی " فکر کنم بازم یکی از این خداها فوت کرده ".   اخیراً علاقه زیادی به گریم صورت پیدا کردی و هر جا ببینی، بی نصیب نمی مونی. جالبه که خیلی هم مراقبی که پاک نشه و مدام جلوی آینه چکش می کنی.     آیلین جونم...
20 ارديبهشت 1396

نقاشیهای آیلین

دختر نازنینم! امسال من بهترین کادوی تولدم رو از تو گرفتم و اون نقاشی خوشگلی بود که برام کشیدی.     وقتی میگن " دختر داشتن یعنی آخر خوشبختی " واقعا راست میگن. وقتی فهمیدی که تولدمه گفتی " مامان فردانه! من برات یه نقاشی می کشم و بهت کادو میدم ". جالبه که در توضیح نقاشیت که یکسری ساقه بدون گل هستن میگی " چند تا بچه بد اومدن و گلهای اینا رو کندن ". عزیزم! یه بار هم دستبندم رو برداشتی و پرسیدی که گوشواره اون رو هم دارم یا نه. وقتی گفتم نه ندارم، خیلی ناز گفتی " اصلا غصه نخور. من خودم بزرگ میشم و برات میخرم ". من فدای این احساسات لطیف دختر گلم بشم.   ...
10 ارديبهشت 1396

علاقه به یادگیری ریاضی

آیلین جونم! دو ماه پیش کلاس چرتکه ثبت نامت کردم و خوشبختانه خیلی با اشتیاق شروع به یادگیری کردی. بطوریکه همان روز اول که از کلاس میومدی شروع به نوشتن مشقات میکردی و وقتی که بهت میگفتم باید کم کم انجام بدی، یواشکی می رفتی توی اتاق خودت و اونا رو می نوشتی. با وجود اینکه کوچکترین عضو کلاس هستی ولی در اولین امتحان ریاضی، نمره 19 رو آوردی و این در حالی بود که هیچ کس 20 نشده بود. من و بابا خیلی از این موضوع خوشحال شدیم. الان دیگه نوشتن اعداد از 1 تا 10 رو بلدی و تا 100 می شماری. البته شمردن اعداد تا 100 رو توی کلاس بهت یاد ندادن، بلکه خودت مدام در حال تجزیه و تحلیل اعداد بودی و تونستی ارتباط بین اونا رو پیدا کنی. جدیداً هم جم...
9 ارديبهشت 1396

نوروز 96

دختر عزیزم! امسال دیگه معنی سال نو و بهار رو خوب متوجه شده بودی و هیجان خاصی برای اومدن عید داشتی. طوریکه که با دیدن سبزه و ماهی و ... ذوق میکردی و بیصبرانه منتظر عید بودی. امسال برای جشن نوروز رفتیم خوی و اونجا دور هم جمع شدیم و لحظات خوبی رو کنار هم بودیم. خدا رو شکر هوا هم خیلی خوب بود و به همگی ما خیلی خوش گذشت.     خوشبختانه همونجا هم عروسی دعوت شدیم و باعث شد اولین مراسم حنابندان رو هم ببینی. جالبه که از دیدن این مراسم خیلی خوشحال شدی و با هیجان کامل شمع گرفتی دستت و کف دستت حنا گذاشتی.     نفسم! بالاخره راضی شدی که موهات رو کوتاه کنی و خاله الناز زحمت این کارو کشید....
27 فروردين 1396

اولین جشن تولد آیلین در مهد کودک

دختر گلم! همانطور که قبلاً هم گفتم امسال تم فروزن رو انتخاب کردی و از اول تصمیم گرفته بودی که جشن تولدت رو توی مهد بگیری و همچنان روی تصمیمت موندی. منم وقتی اشتیاق زیادت رو دیدم تدارکات لازم رو مهیا کردم. ایندفعه کیک تولدت رو با سلیقه خودت انتخاب کردی و خداییش هم خیلی قشنگ شد. خوشبختانه خاله افسانه و خاله مریم و آرال هم ما رو توی این جشن همراهی کردن. دلبندم! از اینکه در جمع دوستانت بودی، خیلی خوشحال بودی و شور و شوق از تمام وجودت می بارید. جالبه که بچه ها هم سر اینکه پیش تو وایستن با هم رقابت داشتن و کارهای بامزه ای میکردن.       ...
21 اسفند 1395

کلاس اسکیت

د ختر گلم! چند ماه پیش دفتر کارم عوض شد و مسیر رفت و آمدم کاملا تغییر کرد. به همین خاطر مهدت رو عوض کردم و مهد نزدیک خونه ثبت نامت کردم. خوشبختانه مهد جدیدت رو خیلی دوست داری و صبحا مشتاقانه میری مهد. ولی مشکلی که وجود داشت این بود که زودتر از مهد قبلیت تعطیل میشد و 2 روز در هفته که میخواستم برم کلاس زبان، مشکل داشتم. چند بار مجبور شدم که حدود نیم ساعت خونه تنهات بزارم تا بابا برسه ولی خیلی دل نگران میشدم. البته باید فدای دختر نازم بشم که برای اینکه من نگران نباشم میگفتی " مامان فردانه! نگران نشو. من میشینم کارتون نگاه کنم تا بابا بیاد ". بابا هم شماره تلفنشو برات روی کاغذ نوشته بود تا هر وقت خواستی باهاش تماس بگیری. تو...
10 اسفند 1395