درد دلهای مادرانه
دخترکم! در سال جدید به خاطر اینکه بیشتر کنارت باشم، نرفتم سرکار و پیشت موندم تا کاملاً ازت مراقبت کنم و تمام تمرکزم روی بزرگ کردن تو باشه. در این مدت با هم همراه بودیم و با هم حرف می زدیم، بازی می کردیم، پارک می رفتیم ، تلویزیون می دیدیم و ... . در این فرصت هم سعی کردم کاری پیدا کنم که به خونه نزدیک باشه و رفت و آمد برای هر دومون راحتتر باشه. حتی یه کاری نزدیک بلوار فرحزاد پیدا کردم و نزدیکش یه مهد کودک مناسب گیر آوردم و با هم رفتیم دیدیمش. ولی به خاطر زیاد بودن ساعت کاریش و بیمه نکردن نرفتم. حتی خواستم یه مهد کودک نزدیک به خونه یا خارج از طرح پیدا کنم ولی اغلب زیر ٣ سال قبول نمی کردند.
در عین حال هم از شرکت قبلی مدام تماس می گرفتند تا جهت ادامه کار مشغول شوم و در نهایت به خاطر اینکه با شرایطمون کنار اومدند، از ١٥ اردیبهشت دوباره رفتیم سر کار و تو هم به همان مهد کودک قبلی برگشتی. الان دیگه از شنبه تا چهارشنبه سر کار می ریم و تا ساعت ٣ می مونیم. روزهای زوج هم ما تا بالای سید خندان میاییم و اونجا با ماشین شرکت میان دنبالمون و بعد از ظهر هم ما رو تا نزدیک ماشین می رسونن.
ضمناً چون این مدت بهم خیلی وابسته شدی، وقتی بردمت مهد، گریه کردی و دلم رو کباب کردی ولی الان کم کم داری بهش عادت می کنی. مربیات هم خیلی باهات کنار اومدن و روزهای اول هوات رو داشتن و ظاهراً اغلب ازشون می خواستی که بغلت کنن.
دختر عزیزم! هدفم از اینکه اینها رو برات توضیح دادم این بود که بدونی تمام تلاشم به خاطر آسایش و آرامش توست و تا جایی که بتونم شرایط رو برات هموار می کنم. امیدوارم یقین داشته باشی که همه کارهامون فقط به خاطر سعادتمندی توست.
اینم عکست وقتی که با هم رفته بودیم شرکت: