آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 26 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 21 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

زنگ تفریح

روز چهارم عید، از خونه موندن خسته شدیم و تصمیم گرفتیم قرنطینه رو بشکونیم و یه سر بریم سمت جاده سولقان و یه هوایی بخوریم. بخصوص که شب قبلش هم بارون خوبی اومده بود و هوا خیلی تمیز و لطیف بود و جون میداد برای هواخوری. بعد از سولقان وارد یه روستا شدیم و کنار رودش رفتیم که منظره بسیار زیبایی داشت و آیلین و راشین حسابی لذت بردند. ...
11 فروردين 1399

نوروز ۹۹

امسال متاسفانه بخاطر کرونا نرفتیم خوی و خونه خودمون موندیم. آیلین خیلی از این موضوع ناراحت شد ولی وقتی باهاش صحبت کردیم، قبول کرد و با این موضوع کنار اومد. چند روز قبل از سال تحویل مشغول تهیه لوازم سفره هفت سین شدیم. آیلین و راشین علاقه زیادی به رنگ کردن تخم مرغ داشتن وآیلین خیلی قشنگ رنگ آمیزی کرد. همچنین یه ماهی کاغذی هم با آیلین درست کردیم که هم برای سفره مون خوب بود و هم برای بازی بچه ها. بدین ترتیب اولین سفره هفت سینمون رو چیدیم و برای سال تحویل آماده شدیم. امسال سال تحویل ساعت ۷:۲۱ صبح بود و به همین خاطر بچه ها رو صبح زود بیدار کردیم تا سر سفره هفت سین حاضر باشن. خدا رو شکر راشین هم زود سرحال اومد و با اشتیاق سراغ شکلاتها رفت. ...
2 فروردين 1399

چهارشنبه سوری ۹۸

امسال بخاطر کرونا در قرنطینه بودیم و تقریبا ۳ هفته بود که اصلا بیرون نرفته بودیم و قصد نداشتیم چهارشنبه سوری هم بیرون بریم. ولی وقتی شوق و اشتیاق آیلین رو برای بیرون رفتن دیدیم تصمیم گرفتیم یه آتیش کوچولو، روبروی خونه روشن کنیم و خیلی کوتاه مراسم چهارشنبه سوری رو بجا بیاریم. اون شب خیلی دلم برای راشین سوخت چون وقتی بهش گفتم میخواهیم بریم بیرون با ناباوری چندین بار ازم پرسید " ددر؟ ددر؟ ". بنده خدا باورش نمیشد که بعد از چندین روز میخواد بیرون بره. آیلین و راشین از دیدن آتیش و پریدن از روش خیلی خوشحال شدن و چند تا ترقه هم زدن. خوشبختانه افراد دیگه هم چندتا منور هم همزمان با ما  زدن و همگی باعث شد یه چهارشنبه سوری کوتاه و دلنشینی داشته باشیم. ...
28 اسفند 1398

۲ سالگی راشین

اصلا باورم نمیشه که راشین عزیزم اینقدر بزرگ شده و میتونه اینقدر انرژی مثبت بهمون بده. یه شیطنت خاصی توی چشماشه و توجه همه رو به خودش جلب میکنه. خیلی دختر با احساسیه، تا یکیمون اظهار درد بکنیم سریع میاد و بوس میکنه، دستم رو با اون دستای نازش میگیره و روی صورتش میزاره و با تمام احساس، فشار میده. حواسش به همه چی و همه کس هست و معمولا چیزی از نظرش پنهان نمی مونه. خیلی بامزه بود که چند وقت پیش خونه دایی جعفر رفته بودیم و دایی چند لحظه رفت بیرون. راشین همش سراغش رو میگرفت و میگفت " دایی الو من ". تا اینکه بهش زنگ زدیم و باهاش صحبت کرد. از اون موقع همیشه یادش میکنه و میگه " دایی دفت ددر ". راشین اخیرا بیشتر صحبت میکنه و خیلی شمرده میگه " بیا بازی کن...
20 اسفند 1398

تولد آیلین و راشین عزیزم

آیلین جونم و راشین گلم! تولدتون هزاران بار مبارک! فقط به عشق شما، دخترای نازنینم هستش که داریم این دوران سخت قرنطینه رو سپری می کنیم. بدون وجود گل شما، امید به زندگی برامون اصلا قابل تصور نیست. برنامه های زیادی برای تولدتون داشتم و حتی یکسری لوازم تولد هم خریده بودم. ولی متاسفانه بدلیل شدت گرفتن کرونا، مجبور شدم کنسل کنم و در عوض لباس دختر کفشدوزکی که آیلین خیلی دوست داشت خریدم. یه کیک ساده هم خونه پختیم و یه جشن تولد ساده براتون برپا کردیم و تمام سعیمون رو کردیم که بهتون خوش بگذره. البته چند تا کادو هم از قبل براتون تهیه کرده بودم و باعث شد که بیشتر  خوشحال بشید. هر چند میدونیم که جای خالی عزیزان رو هیچ وقت نمی تونیم با این چیزا پر کنیم. ...
19 اسفند 1398

تعطیلی مدارس

الان 10 روز میشه که مدارس بخاطر ویروس کرونا تعطیله و آیلین مدرسه نمیره. حتی کلاس زبانش هم تعطیل کرده و مجبوریم خودمون توی خونه کار کنیم. یکسری سوالات فارسی و ریاضی هم دانلود کردم و بابا ایمان پرینت گرفته و داریم خودمون تمرین میکنیم. به همین خاطر ما هم بیشتر خونه می مونیم و برای اینکه حوصله راشین سر نره, دوچرخه کوچیک رو آوردیم خونه تا راشین سرگرم بشه. خوشبختانه دو تا خواهر خیلی خوب با هم کنار میان و خوب با هم بازی می کنند. امیدوارم این مریضی زودتر تموم بشه و همه چی به روال عادی خودش برگرده. اینم یه نقاشی خوشگل از آیلین هستش که خیلی دوسش دارم. حتی راشین هم بهش علاقه داره و وقتی می بینه یکی یکی اسم میبره و میگه " بابا, مامان, آیلین, من ". ...
9 اسفند 1398

روز مادر 98

آیلین از چند روز قبل که فهمیده بود روز مادر نزدیکه, دو تا نقاشی خوشگل برای من و مادر جون کشیده بود و خیلی ذوق داشت که بهمون بده. از طرفی هم چون مادر جون روز مادر پیشمون نبود, ما زودتر روز مادر گرفتیم و کادوی مادر جون رو دادیم. آیلین هم نقاشیهاش رو بهمون داد و کلی ما رو خوشحال کرد. روز مادر هم آیلین یه رنگ آمیزی خوشگل بهم داد و بابا ایمان هم سوپرایزم کرد و یه گوشی جدید بهم کادو داد. از همین جا از همه عزیزانم که این روز رو به یه روز به یادموندنی تبدیل کردن, تشکر می کنم. ...
5 اسفند 1398