عید فطر در مشهد
22 خرداد با قطار رفتیم مشهد تا عید فطر کنار خانواده عزیزمون باشیم. خوشبختانه راشین توی قطار خوابید و اصلا اذیت نکرد. حتی در حالت عادی شبها چند بار بیدار میشه و شیر میخوره ولی توی قطار اونقدر عمیق خوابیده بود که خودم چند بار بیدارش کردم تا شیر بخوره.
طبق معمول هم سوالات آیلین ادامه داشت " کی سوار قطار میشیم؟ کی قطار راه میفته؟ کی میرسیم مشهد؟ و ... " کلا با رسیدن به هر مرحله, دوست داشت بره به مرحله بعدی. البته دیدن این هیجانات آیلین هم برامون لذت بخشه.
خوشبختانه آیلین و پارسا دیگه بزرگ شدن و خوب با هم بازی می کنن و این مدت بساط پارک رفتن و انواع بازی کردنها به راه بود.
روز عید فطر هم رفتیم باغ عمه معصوم و در کنار خانواده بزرگش روز خوبی رو گذروندیم.
اون روز راشین از صبح که بیدار شده بود دیگه نخوابیده بود و چون خانواده عمه اولین بار بود که راشین رو می دیدند همش باهاش حرف میزند و بازی میکردند, راشین تا بعد از ظهر همچنان بیدار بود. تا اینکه دیگه روی زمین درازش کردم و جالب بود که هر کس میومد بالای سرش و باهاش حرف میزد, بهش نگاه میکرد و چشماش رو آروم آروم می بست و باز میکرد. چند دقیقه بعد هم با این وضعیت خوابش برد و در واقع غش کرد از بی خوابی.
طبق معمول هم سوالات آیلین ادامه داشت " کی سوار قطار میشیم؟ کی قطار راه میفته؟ کی میرسیم مشهد؟ و ... " کلا با رسیدن به هر مرحله, دوست داشت بره به مرحله بعدی. البته دیدن این هیجانات آیلین هم برامون لذت بخشه.
خوشبختانه آیلین و پارسا دیگه بزرگ شدن و خوب با هم بازی می کنن و این مدت بساط پارک رفتن و انواع بازی کردنها به راه بود.
روز عید فطر هم رفتیم باغ عمه معصوم و در کنار خانواده بزرگش روز خوبی رو گذروندیم.
اون روز راشین از صبح که بیدار شده بود دیگه نخوابیده بود و چون خانواده عمه اولین بار بود که راشین رو می دیدند همش باهاش حرف میزند و بازی میکردند, راشین تا بعد از ظهر همچنان بیدار بود. تا اینکه دیگه روی زمین درازش کردم و جالب بود که هر کس میومد بالای سرش و باهاش حرف میزد, بهش نگاه میکرد و چشماش رو آروم آروم می بست و باز میکرد. چند دقیقه بعد هم با این وضعیت خوابش برد و در واقع غش کرد از بی خوابی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی