آیلین صبورم
آیلین جونم! وقتی میفهمی که کسی میخواد مهمون بیاد خونمون، خیلی خوشحال میشی و لحظه شماری می کنی. البته باید بگم که اونقدر از من سراغشون رو میگیری که بعضی وقتا دیگه کلافه میشم و به همین خاطر اغلب از ترسم تا آخرین لحظه بهت نمیگم. جالبه که یکبار خودت متوجه شدی که من کلافه شدم و خیلی بامزه پرسیدی " یعنی الان مخت رو خوردم؟ " اون لحظه نمیدونستم بخندم یا عصبانی باشم.
نفسم! چند روز پیش یه کرم کوچولو از توی میوه ها پیدا کردم و میخواستم بندازمش سطل آشغال که نذاشتی. برات توی یه ظرف گذاشتم تا بررسیهای لازم رو بکنی. از اینکه این کرم رو داشتی خیلی خوشحال بودی و کلی قربون صدقش میرفتی. براش کاهو و سیب گذاشتی و موقع خواب گذاشتی بالای تختت و خوابیدی. عزیزم! من و بابا عاشق این احساسات لطیفت هستیم.
دختر یکی یه دونه من! این روزا خیلی در مورد خواهر و برادر ازمون سوال میکنی. چند روز پیش گفتی " مامان! پس کی از شکمت، برام یه خواهر میاری؟ آخه حیفه من تنها بمونم. قول میدم تمام کتابا و اسباب بازیهامو بهش بدم ".
فرشته کوچولو! خیلی دختر صبوری هستی و میدونی چطوری سر خودت رو گرم کنی. به عنوان مثال چند روز پیش رفتیم دکتر و مجبور شدیم 2 ساعت منتظر بشیم. این مدت خیلی با حوصله، یکی یکی کتابهای مطب دکتر رو برام میاوردی و من یه نگاهی بهش مینداختم و بعدش میذاشتی سر جاش.