تولد بابا ایمان
آیلین جونم! برای تولد بابا ایمان، با هم رفتیم کیک خریدیم و کیکش رو تو هم انتخاب کردی و دوست داشتی که خودت دستت بگیری. ولی ازت خواهش کردم که اجازه بدی من بیارمش و تو هم رضایت دادی. وقتی سوار آسانسور خونمون شدیم، کیک رو ازم گرفتی و چشمتون روز بد نبینه، کیک از دستت افتاد و کلاً طرحش بهم ریخت.
اولش یکم ناراحت شدی و معذرت خواهی کردی ولی بعدش دوباره به ذوق اومدی و تلفن رو برداشتی و به بابا ایمان زنگ زدی که چرا زودتر نمیایی، ما برات کیک تولد خریدیم. تا اینکه بابا اومد و مراسم تولد رو بجا آوردیم و برای شام هم رفتیم بیرون و بخاطر تو پیتزا خوردیم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی