تعطیلات خرداد با مادر جون
دلبندم! خوشبختانه تعطیلات خرداد، مادر جون اومد پیشمون و ما رو از تنهایی در آورد. تو هم خیلی از این موضوع خوشحال بودی و نکته جالب اینجاست که اون روز متوجه شدی که مادر جون همون مادر بزرگت میشه و مدام با خودت تکرار میکردی که " من دو تا مادر بزرگ دارم: یکی مادر جون و یکی مامان مهین "
وقتی هم میخواست مادر جون برگرده خوی، دوست داشتی باهاش بری. حتی وقتی سوار اتوبوس شد تو هم رفتی کنارش نشستی و اصرار داشتی که باهاش بری. وقتی هم بهت گفتم که با خودت وسایل برنداشتی که بخوای بری، جواب دادی " کفش که پام هست، لباس هم تنمه، خوب همین کافیه دیگه ". حالا اونجا راضی شدی که از اتوبوس پیاده بشی و از پایین برای مادر جون دست تکون دادی. ولی کاملا ساکت بودی و وقتی که از در ترمینال خارج شدیم، یکدفعه بغضت ترکید و کلی گریه کردی. عزیزم! من فدای این احساسات قشنگت بشم.
اینم عکسهای پیک نیکمون توی پارک چیتگر که با مادر جون رفتیم و خیلی خوش گذشت.