آیلین نگو، شیطون بلا بگو
آیلین جونم! دلم میخواد چند تا خاطره جالب برات اینجا ثبت کنم تا بعدها خودت هم اینا رو بخونی و ببینی که چه دختر شیرینی بودی عزیزم.
- آیلین: مامان فردانه! بیا بریم پارک. مامان: عزیزم الان ماشین نداریم. بعدا می برمت. آیلین: خوب بیا راه راه بریم.
- رفتیم کنسرت و داریم از سالن خارج میشیم، خیلی بامزه میگی " مامان! خانم دکترم گفته بچه ها رو سینما هم ببرید ".
- رفتیم خونه خاله افسانه و هر چقدر بهت میگم بیا بریم خونه، راضی نمیشی. ولی به محض اینکه میگم میخواهیم فردا با بابا دیوارهای خونه رو بشوریم، سریع وسایلت رو جمع میکنی و عجله داری که برگردیم خونه. حتی اصرار میکنی که به بابا بگو که میخواهیم دیوارها رو بشوریم. البته خداییش هم آستین ها رو زدی بالا و توی اینکار خیلی بهمون کمک کردی و همش میگفتی که " مامان! این خودش یه ورزشه ".
- قبلاً دستت به دکمه شماره 4 توی آسانسور نمی رسید و همیشه شما دکمه بیرونی آسانسور رو میزدی و من دکمه طبقه 4 رو. چند روز پیش بطور اتفاقی دستت رو بلند کردی و دیدی که به 4 میرسه. نمیدونی چقدر خوشحال شدی و برق شادی از چشمات می بارید. الان دیگه همش میگی " من بزرگ شدم و میخوام برم مدرسه ".
- صبح دم مهد رسیدیم و میخوام از ماشین پیادت کنم و تو هم خواب آلوده ای و خیال بیدار شدن نداری. میگم " آیلین جونم! بدو که دیرم شده و عجله دارم ". چشماتو به زور باز میکنی و میگی " مثل اون الاغه توی حسنی که میگه دیرم شده، عجله دارم، میخوام بار ببرم؟ " اون لحظه باید قیافه منو میدیدی.
- جدیداً یه دوست خیالی به اسم بابا بزرگ داری که حرفای دلت رو از زبون اون میگی. به عنوان مثال میگی " بابا بزرگم گفته زیاد بستنی بخور، بابا بزرگم گفته با مامانت برو استخر و ... ". خلاصه که این بابا بزرگه توی همه چیز، به نفع تو نظر داده.
- عاشق جایزه شدی و مدام سوال میکنی که آیا برات جایزه خریدم یا نه. جالبه که میگی میخوام با مادر جون صحبت کنم و بعدش میگی " الان که با مادر جون صحبت کردم، بهم جایزه میدی؟ ". شیطون بلایی شدی واسه خودت.
- برای گربه های پارک غذا ریختیم و دو تا گربه با هم سر غذا دعوا می کنن. خیلی بامزه گفتی " با هم دعوا نکنین. دعوا خوب نیستش. نشنوم صداتونو دیده ( دیگه ) هااا ".
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی