چند رویداد اخیر

دختر گلم! هر روز بیشتر از روز قبل شیرین زبونتر میشی و در موقعیتهای مختلف شعرهای جدیدی میخونی و همه رو متعجب میکنی. هنوز هم یکسری حروف رو نمی تونی کامل تلفظ کنی و این باعث میشه خیلی بامزه حرف بزنی ولی من که عاشق اینطوری حرف زدنت هستم. بخصوص وقتی از فاصله دور صدای حرف زدنت رو می شنوم، دوست دارم بگیرم و بخورمت. از جمله این کلمات بامزه:

حلوزن ( حلزون )، قرابب ( مراقب )، مهت توتک ( مهد کودک )، ممز (قرمز)، دیده (دیگه)، تفادص (تصادف)،

الان تا 30 میتونی بشماری و چندتا شعر انگلیسی هم یاد گرفتی. بخصوص علاقه زیادی به آهنگهای انگلیسی شبکه جم داری و میدونی بعد از اخبار دیدن ما، این برنامه شروع میشه و کسی نمی تونه برنامه دیگه ای رو ببینه. به قول خودت که میگی " الان تلویزیون منه ".

یه اتفاق جالبی که چند وقت پیش افتاد این بود که بابا تماس گرفت و خواست که از یکسری مدارک عکس بگیرم و براش بفرستم. من هم این مدارک رو گذاشتم روی زمین و چند تا عکس گرفتم. بعدش تو هم سریع روی زمین دراز کشیدی و اصرار کردی که از تو هم عکس بگیرم و حاصلش شد این عکسهای خوشگل:

یه جشن یلدای بزرگ هم توی مهد کودک براتون گرفتن که قراره بعدا عکس و فیلمش رو بهمون بدن. اینم عکست با یادبودهایی که بهت داده بودن:

اینجا هم لباسی رو که مادر جون برات بافته، پوشیدی و ژست گرفتی تا ازت عکس بگیرم.