شرح حال آیلین جونم
آیلین عزیزم! دلم برات بگه از کارهای جدیدی که یاد گرفتی:
- وقتی ازت میپرسم گاو چی میگه؟ خیلی ناز میگی " ما ".
- وقتی ازت میپرسم اسب چیکار میکته؟ خیلی قشنگ ادای شیهه کشیدن اسب رو درمیاری.
- یاد گرفتی که از صندلی بری بالا و به همین خاطر این روزا برای صبحانه خوردن، میری سر میز و بعد از بالا رفتن از صندلی، منتظر چای و کره و مربای خوشمزه میشی و با اشتهای تمام نوش جان میکنی.
- با شنیدن صدای کوچکترین آهنگ، شروع به رقصیدن میکنی و جرکات خیلی بامزه ای از خودت درمیاری. واقعاً نمیدونم اینارو از کجا یاد گرفتی.
- این روزا چشمات رو میبندی و تا جایی که می تونی راه میری و بعدش باز میکنی و دور و برت رو چک میکنی و دوباره می بندی و به راهت ادامه میدی.
- خیلی خوب به مهدت عادت کردی و وقتی صبح میبرمت مهد کودک، دیگه پشت سرم گریه نمی کنی و مربیات رو هم با شیرین کاریهات، کلی میخندونی. وقتی هم میام دنبالت، از دیدنم ذوق میکنی و سریع پرنده های اونجا رو بهم نشون میدی و میگی " جی جی ".
- من و بابا جون از دیدن فیلمهایی که توی مهد کودک از ماساژ دادن و شیرین کاری هاتون گرفته بودن، کلی لذت بردیم و از اینکه این مدت رفتی مهد کودک خوشحالیم. نکته جالب ابن جا بود که وقتی داشتیم فیلمها رو میدیدیم، سعی میکردی بری توی تلویزیون و از اینکه نمی تونستی بری پیش بچه ها، ناراحت میشدی. این خودش بخوبی نشون میده که چقدر محیط اونجا و همبازیهات رو دوست داری و از بودن در چنین جمعی چقدر لذت میبری. عزیزم! همه این فیلمها رو برات نگه میدارم تا تمام شیرینی کودکیت رو با تمام وجودت لمس کنی.