دومین روز مادر با آیلین جون
وای خدای من! آخه چطوری احساس درونیم رو با کلمات بیان کنم و حرف دلم رو به دوستان عزیزم منتقل کنم؟ مادر بودن احساسیه که واقعاً قلبیه و به زبان نمی یاد. من همیشه قدردان زحمات تمام مادران عزیز بودم ولی از موقعی که خودم مادر شدم، بهتر فهمیدم که مادرها چه زحماتی پای بچه ها می کشند تا اونها رو بزرگ و بارور کنند. از اینجا به همشون خداقوت میگیم و دعا می کنیم سایشون همیشه پایدار باشه.
دختر نازنینم! دیروز بابا جون بهم زنگ زد و گفت آماده شو بریم خرید، چون آیلین و من میخواهیم برات کادو بخریم. تصور اینکه دختر کوچولوم، برام هدیه بخره خیلی شیرین و لطیفه. واقعاً هم دستت درد نکنه که در طول خرید صبوری کردی تا برام یه انگشتر طلای خوشگل خریدید. البته گاهی از اینکه می خواستی به ویترین طلا فروشی ها دست بزنی و شیشه مانع اینکار میشد، کمی کلافه میشدی.
عزیزم! تو و بابا جون تمام هستی من هستید و عاشقانه دوستتون دارم و همه تلاشم جهت سعادتمندی شماست و از خدا میخوام قدرت و مجال این کار رو بهم بده. آمین
ضمناً وقتی این کارکاتور رو دیدم خیلی احساس خوبی بهم دست داد و دلم خواست شما رو هم توی این احساس با خودم شریک کنم.
.