آیلین و مهمونهای عزیزش
عسلم! چهارشنبه شب مادر جون با خاله الناز و دایی سیاوش اومدند پیشمون و تو هم از دیدنشون کلی ذوق کردی و یه رابطه خوب باهاشون برقرار کردی. به طوریکه همین طور به خاله الناز نگاه میکردی و با کوچکترین حرکتش غش غش می خندیدی و جالب اینجاست که یه بار هم ادای تمام شکلهاش رو برای خودش در آوردی (وای که چقدر این کارت خنده دار بود). اون شب با اینکه از ساعت 5 بعد از ظهر بیدار بودی ولی از روی ذوقت نمی خوابیدی تا اینکه ساعت 1 شب موفق شدیم بخوابونیمت.
روز جمعه هم رفتیم خونه دایی جعفر و اونجا هم با شیرین کاریهات همه رو به خودت مشغول کردی.
دخترکم! این روزها دیگه مهد کودک نمیری و پیش مادر جون میمونی. البته خاله الناز هم فعلاً پیشمون هست. در ضمن مادر جون چند دست بافتنی خوشگل برات بافته که ازشون خیلی ممنونیم. عزیزم! یرای همه خیلی عزیزی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی