اولین سوار قطار شدن آیلین
دخترکم! جمعه به خاطر نذری دادن آقاجون در روز عاشورا رفتیم مشهد و برای اولین بار سوار قطار شدی. اولش همه چی در داخل قطار برات تازگی داشت و دوست داشتی همه چی رو بررسی کنی. بعد که کمی خسته شدی، خوابیدی ولی زود بیدار شدی و تازه دوست داشتی بازی و شیطونی کنی به طوریکه دیگه ما چراغها رو خاموش کرده بودیم و همه آماده خواب شده بودیم ولی تو همچنان سر حال بودی. برای همین بابا جون تو رو برد توی راهرو و کمی چرخوندت، تا اینکه بعد از مدتی خوابیدی و خوشبختانه تا صبح راحت گرفتی خوابیدی و فقط چند بار برای شیر خوردن پا شدی.
ظهر روز شنبه رفتیم ویلای دایی فریدون جون توی شاندیز و اونجا نادیا جون کلی برات عروسکهای خوشگل آورده بود تا باهاشون بازی کنی. با اینکه ویلا کمی سرد بود ولی چون همه دور هم جمع بودند، با گرمای وجودشون، گرم شدیم. البته متاسفانه خودت از اول، کمی سرماخوردگی داشتی.
روز یکشنبه هم آقا جون و بابا حلیم نذری برامون آوردند و تو هم خیلی با اشتها خوردی ( ان شاء الله قبول باشه). عصر روز دوشنبه هم با قطار به سمت تهران راه افتادیم. موقع برگشتن هم اولش کمی کنجکاوی کردی و بعدش راحت خوابیدی. هر چند من از ترس اینکه تو بیفتی نتونستم بخوابم و مدام در حال چک کردن تو بودم و به خاطر همین روز بعدش که رفتم سر کار، خیلی خوابم میومد. عزیزم! خیلی دوستت داریم.