آیلین شمع روشنی بخش زندگی ما
از روز اولی که آیلین به دنیا اومد، همش دلم میخواست بیام به وبلاگش براش مطلب بنویسم، ولي شرايط خاصي كه وجود داشت مثل مشكلات آخر سال و فكر جابجا شدن و مسافرت اجباري با آيلين كوچولو و . . . باعث شد نتونيم بيايم تو وبلاگ و براش مطلب آپلود كنيم. ولي اينا همش صرفا واسه وبلاگش بود و گرنه امسال عيد شيرينترين عيد زندگي ما بود. با وجود اين كه جمعمون تو لحظه سال تحويل كم نبود ولي همه فكرا و نگاهها معطوف آيلين كوچولوي ما بود. من كه دلم ميخواست تو اون لحظات فقط به آيلين و مامانش نگاه كنم تا سالو با ديدن روي اونا تحويل كنم. به هرحال آيلين ما تو 15مين روز زندگيش، اولين عيدشو تجربه كرد و الان هنوز هم همراه مامانش تو شهر خوي تو خونه مادربزرگشه تا يه كم بزرگتر بشه و بتونه برگرده. منم الان با وجود كه چند روز بيشتر نيست كه از ديدن آيلين جونم محروم شدم ولي دلم به انداره يه دنيا واسش تنگ شده.
آيلين خوشگل بابا از راه دور بهت ميگم:
دوست دارم