جای خالی پدر جون در عید فطر
دختر شیرین تر از عسلم! نمیدونی چقدر دلم برای پدر جون تنگ شده و هنوز به نبودنش عادت نکردم و باور اینکه دیگه نمیتونم ببینمش برام سخته. هر چند پدر جون خیلی آروم و ساکت بود ولی همین بودنش، برامون یه دنیا دلگرمی بود. هر وقت یادش میفتم، بی اختیار اشکام سرازیر میشه ولی از ترس تو سریع پاکش میکنم. البته بعضی وقتها هم متوجه میشی و با مهربونی تمام بهم میگی " مامان! داری گریه میکنی؟ گریه نکنی هااا ". عزیزم! بخاطر اینکه عید فطر، اولین عید پدر جون بود، من و تو و خاله افسانه رفتیم خوی تا همگی سر مزار پدر جون جمع بشیم و بگیم که هرگز فراموشش نمکنیم و توی اعماق دلمون جاودانیه. نفسم! می تونم بگم که به شما خیلی خوش گذشت چون که مادر جون و خ...