آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

جای خالی پدر جون در عید فطر

دختر شیرین تر از عسلم! نمیدونی چقدر دلم برای پدر جون تنگ شده و هنوز به نبودنش عادت نکردم و باور اینکه دیگه نمیتونم ببینمش برام سخته. هر چند پدر جون خیلی آروم و ساکت بود ولی همین بودنش، برامون یه دنیا دلگرمی بود. هر وقت یادش میفتم، بی اختیار اشکام سرازیر میشه ولی از ترس تو سریع پاکش میکنم. البته بعضی وقتها هم متوجه میشی و با مهربونی تمام بهم میگی " مامان! داری گریه میکنی؟ گریه نکنی هااا ". عزیزم! بخاطر اینکه عید فطر، اولین عید پدر جون بود، من و تو و خاله افسانه رفتیم خوی تا همگی سر مزار پدر جون جمع بشیم و بگیم که هرگز فراموشش نمکنیم و توی اعماق دلمون جاودانیه. نفسم! می تونم بگم که به شما خیلی خوش گذشت چون که مادر جون و خ...
5 مرداد 1394

تولد آقاجون و بابا در مشهد

د ختر گلم! 17 تیرماه با قطار رفتیم مشهد و کلی از سوار شدن قطار ذوق کردی و خوشحال شدی. چون این تاریخ به تولد آقا جون و بابا نزدیک بود، مامان مهین زحمت کشیده بود و کیک خوشگل و خوشمزه درست کرده بود و همونجا براشون تولد گرفتیم. البته ناگفته نماند که همه کلی کادو با هم رد و بدل کردیم و کسی بی نصیب نموند. من به نوبه خودم از مامان و بابا تشکر میکنم و امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشن که سلامتیشون، بزرگترین هدیه به ماست.     دلبندم! یه شب هم رفتیم ویلای دایی فریدون و شب هم اونجا موندیم. اتفاق جالبی که اونجا افتاد این بود که نادیا جون پانتومیم اجرا میکرد و بقیه افراد منظورش رو حدس میزدن. یکدفعه دیدم تو هم اومدی و داری با پانت...
4 مرداد 1394

سیزده بدر 94

دختر گلم! سیزده بدر رفتیم باغ عمو علی النقی. همون اول کار هم خاله الناز یه قورباغه پیدا کرد و باعث شد که سوژه سیزده بدرت جور بشه. وقتی که این قورباغه پرید توی حوض آب، مدام بالا سر حوض کشیک میدادی که بلکه بیاد بیرون. یه چوب هم برداشته بودی و میزدی توی آب و میگرفتی روی آتیش. یه سگ هم بود که همش دنبالش بودی تا به قول خودت " نازش بزنی " ولی سگه هم از دستت فرار میکرد. دلبندم! ایندفعه هم بخواست خودت و بدلیل اینکه چند روز بعدش میخواستیم برای مراسم چهلم برگردیم خوی، موندی پیش مادر جون و من خودم شب سیزده بدر، تنهایی برگشتم تهران.     ...
25 فروردين 1394

نوروز 94 و جای خالی پدر جون

آیلین جونم! مطلب خاصی نمیتونم بنویسم چون متاسفانه ما امسال دیگه عید نداشتیم و دیدن جای خالی پدر جون، برامون خیلی دردناک بود. فقط اینو بگم که برای سال نو، برنامه مشهدمون رو کنسل کردیم و راهی خوی شدیم. در طول مسیر هم خیلی برای دیدن مادر جون و خاله ها بیتابی میکردی و تا میخواستیم بایستیم میگفتی " اینجا که خونه مادر جون نیست، بریم خونه مادر جون ". وقتی هم که رسیدیم، با وجود اینکه چند روز بیشتر نبود که اونها رو ندیده بودیم، از دیدنشون خیلی ذوق کردی. خدا رو شکر می کنم که این مدت حداقل وجود تو باعث دلگرمی همه بود و با شیرین زبونیات همه رو به وجد میاوردی. ضمنا این علاقه شدیدت به مادرجون هم باعث شد مجبورش کنی باهامون بیاد بیرون و &nbs...
25 فروردين 1394

وداع با پدر جون

دختر نازم !  وقتی که این وبلاگ رو برات درست کردم، تصمیم داشتم که به غیر از خاطرات خوب و لحظات شاد چیز دیگری در اینجا ننویسم . ولی چه کنیم که روزگار چهره تلخی هم داره که راه گریزی برای هیچ کس باقی نمی گذاره و دیر یا زود طعم تلخ جدایی رو به همه نشون میده و افراد رو مجبور میکنه که با عزیزترین نزدیکانشون خداحافظی کنند و هیچ امیدی برای دیدار مجددشون نداشته باشند .  حالا اگر این عزیز، پدر آدم باشه که جای خودش رو داره و همه ما می دونیم که هیچ کسی نمیتونه جای خالیش رو برامون پر کنه . دختر گلم !  متاسفانه صبح روز 12 اسفند بهمون خبر دادند که حال پدر جون خوب نیست و به همین خاطر سریع جمع شدیم و با مادر جون و خاله پروانه و خال...
22 اسفند 1393

شب يلدا مبارك

دخترگلم! خوشبختانه امسال شب یلدای پرباری داشتیم. چون یه شب قبل از یلدا خونه دایی محمد دعوت بودیم که همه دور هم جمع بودند. به خصوص که دنیا, آرتین و آرمیتا هم اونجا حضور داشتن و همبازیهاي خوبي برات بودن و باعث شدن همش سرگرم بازی و شیطنت باشین و کمتر حوصله ات سر بره. به طوریکه یک لحظه حاضر نشدین وایستین تا ازتون عکس بگیرم.     نازنينم! شب یلدا هم خاله افسانه دعوت کرد و دستش درد نكنه خيلي بهمون خوش گذشت. اونجا هم با مرغ عشقهای نازی که جدیدا خاله گرفته بود، کلی سرت مشغول شد. مرغ بیچاره مدام از دست تو فرار می کرد و تا فرصت گیر میاورد میدوید ميرفت توی قفس.   ...
2 دی 1393

روز جهاني كودك

نوگلم! روز جهاني كودك مبارك! دختر گلم! به مناسبت روز جهاني كودك، مهد كودكتون يه ست جامدادي و مداد و تراش و ... بهتون داد كه از ذوقي كه داشتي حاضر نبودي يه لحظه بزاري زمين. طوريكه نرفتي پارك بازي كني و تمام مسير رو پياده اومديم. در حاليكه مواقع ديگه ميخواستي بغلت كنم و زياد همكاري نمي كردي. روز بعدش هم خاله مريم ازمون دعوت كرد تا با اونها به جشن سراي محله ونك كه به مناسبت روز جهاني كودك بود، بريم. دستشون درد نكنه كه به شما و آرال خيلي خوش گذشت و ما هم كلي خنديديم. اونجا هم بهتون كتاب و بادكنك دادن و باعث شدن مدتها با اونا سرگرم بشيد.   ...
21 مهر 1393

بهترين هديه روز مادر

نازنینم! وقتیکه روز مادر اومدم مهد کودک دنبالت، یه ساک کاغذی کوچولو دستت بود که با دیدنم اومدی جلو و خیلی با ناز بهم دادی. روی ساک، عکس یه قلب بود که اثر انگشتای خوشگلت روش بود و داخلش هم یه کاغذ بود که نقاشی بامزه ای روش کشیده بودی. عزیزم! این بهترین کادوی دنیا برای من بود و با دیدنش کلی خوشحال شدم و به خودم بالیدم. دختر گلم! خوشبختانه امسال  مادر جون هم در این مناسبت فرخنده تهران بود. بنابراین شب با خاله فرزانه و خانواده خاله افسانه دور هم جمع شدیم و بهترینها رو برای همدیگر آرزو کردیم. چقدر هم خوب مهمانوازی کردی و با وجود اینکه خیلی خوابت میومد، با خوش اخلاقی تمام بیدار موندی تا اینکه حدود ساعت 11 از شدت خواب، بغل عمو مسعود خیلی ...
2 ارديبهشت 1393