آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

اولین جشن تولد آیلین در مهد کودک

دختر گلم! همانطور که قبلاً هم گفتم امسال تم فروزن رو انتخاب کردی و از اول تصمیم گرفته بودی که جشن تولدت رو توی مهد بگیری و همچنان روی تصمیمت موندی. منم وقتی اشتیاق زیادت رو دیدم تدارکات لازم رو مهیا کردم. ایندفعه کیک تولدت رو با سلیقه خودت انتخاب کردی و خداییش هم خیلی قشنگ شد. خوشبختانه خاله افسانه و خاله مریم و آرال هم ما رو توی این جشن همراهی کردن. دلبندم! از اینکه در جمع دوستانت بودی، خیلی خوشحال بودی و شور و شوق از تمام وجودت می بارید. جالبه که بچه ها هم سر اینکه پیش تو وایستن با هم رقابت داشتن و کارهای بامزه ای میکردن.       ...
21 اسفند 1395

جشن تولد آیلین عزیزم در مشهد

دختر نازنینم! از اونجایی که توی مشهد، همه بزرگترها جمع بودند، یه جشن تولد خودمونی برات تدارک دیدیم و به انتخاب خودت کیکت رو تم فروزن سفارش دادیم. البته بیشتر زحمات رو مامان مهین و آقاجون کشیده بودن و جا داره که ازشون تشکر کنیم. نفسم! از وقتی که فهمیدی میخوایم برات تولد بگیریم، چشمات از خوشحالی برق میزد و از تک تک مراحل تولد، از بادکردن بادکنکها گرفته تا لباس پوشیدن و آماده شدن، لذت می بردی و مدام میگفتی " امروز من سیکس سالم میشه ". وااای چقدر مشتاق بودی که هر چه زودتر کادوهات رو باز کنی!! بعدش هم بشینی و تک تکشون رو با دقت بررسی کنی. خوشبختانه پارسا جون هم اومد و تونستین کلی با هم بازی کنین.   عزیزم! برق چ...
9 اسفند 1395

شب یلدای 95

دختر نازم! چند روز قبل از شب یلدا، مادر و دختر با هم رفتیم خونه مادر جون. چون قبل از شب یلدا باید بر میگشتیم، مادر جون زحمت کشید و بخاطر ما بساط شب یلدا رو آماده کرد و باعث شد یه شب یلدای به یاد موندنی در کنار خاله ها، دایی جعفر و دایی مسعود داشته باشیم. جالبه که امسال علاقه خاصی به پشمک پیدا کرده بودی و از اینکه همه دور هم بودیم خیلی خوشحال بودی.     این هم سفره یلدایی که در مجتمع شمس خوی بر پا کرده بودند:     دلبندم! بعد از برگشتن از خوی هم، یه شب یلدا بخاطر بابا ایمان گرفتیم و بدین ترتیب امسال دوتا شب یلدا داشتیم.   ...
18 دی 1395

برگشتن آیلین و سالگرد ازدواجمون

دختر نازنینم! بعد از 11 روز با خاله پروانه برگشتی تهران و ما رو از دلتنگی درآوردی. این مدت اونقدر دلم برات تنگ شده بود که وقتی اومدین خونه، تو رو بغل کرده بودم و کلاً فراموشم شده بود که با خاله پروانه سلام و احوالپرسی کنم. عزیزکم! به مناسبت سالگرد ازدواجمون هم، طبق رسم هر سال رفتیم درکه و دیزی خوردیم. خوشبختانه امسال خاله پروانه هم همراهمون بود و باعث شد که خیلی خیلی بهمون خوش بگذره.     نفسم! نکته جالب اینجا بود که چون گفتیم میخوایم بریم کوه، مدام میپرسیدی که پس چرا از کوه نمیریم بالا؟ و با وجود اینکه مسیر درکه از مابین کوهها رد میشه ولی بعنوان کوه قبولش نداشتی. تا این...
27 مهر 1395

روز دختر 95

آیلین جونم! روزت مبارک دختر گلم! عزیزم! امسال به مناسبت روز دختر، بردمت شهر کتاب تا چند تا کتاب انتخاب کنی. وقتی فهمیدی که میخوام برات کتاب بخرم خیلی خوشحال شدی و چند بار دستم رو گرفتی و بوسیدی. این ابراز احساساتت رو خیلی دوست دارم و از دیدن خوشحالی تو، منم خوشحال میشم. جالبه که همونجا نشستی پشت میز تحریر و شروع کردی به خوندن کتابهات. چقدر هم از میز تحریره خوشت اومده بود و دوست داشتی برات بخرم. ولی بهت گفتم باید دعا کنی که اتاقت بزرگتر بشه تا برات بخریم. تو هم همونجا دستاتو بالا گرفتی و گفتی " خدایا! خدایا! اتاقم بزرگتر بشه، آمین یا رب العالمین "     وقتی بهت گفتم " عزیزم! روزت مب...
1 شهريور 1395

تولد بابا ایمان

آیلین جونم! برای تولد بابا ایمان، با هم رفتیم کیک خریدیم و کیکش رو تو هم انتخاب کردی و دوست داشتی که خودت دستت بگیری. ولی ازت خواهش کردم که اجازه بدی من بیارمش و تو هم رضایت دادی. وقتی سوار آسانسور خونمون شدیم، کیک رو ازم گرفتی و چشمتون روز بد نبینه، کیک از دستت افتاد و کلاً طرحش بهم ریخت. اولش یکم ناراحت شدی و معذرت خواهی کردی ولی بعدش دوباره به ذوق اومدی و تلفن رو برداشتی و به بابا ایمان زنگ زدی که چرا زودتر نمیایی، ما برات کیک تولد خریدیم. تا اینکه بابا اومد و مراسم تولد رو بجا آوردیم و برای شام هم رفتیم بیرون و بخاطر تو پیتزا خوردیم.   ...
18 مرداد 1395

تولد مامان فردانه

دختر گلم! از چند وقت قبل ازم خواسته بودی که با خودم ببرمت شرکت. من هم طوری هماهنگ کردم که روز تولدم، همراهم ببرمت سرکارم تا اون روز برای هر دومون یه روز متفاوتی باشه و چون میدونم عاشق کیک تولد هستی قصد داشتم یه کیک تولد بخرم. ولی متاسفانه قنادیهای نزدیک شرکتمون کیک کوچیک نداشتن و مجبور شدیم شیرینی بخریم. هر چند از همین موضوع هم کلی خوشحال شدی و این اولین سالی بود که بطور خودجوش تولدم رو بهم تبریک گفتی. دختر نازم! با وجود اینکه اولین باری نبود که داشتی میومدی محل کارم، ولی ایندفعه خیلی خوشحال بودی و جالبه که به کارهای آزمایشگاهی علاقه خاصی داشتی و کلی با همکار آزمایشگاهمون دوست شده بودی و از اینکه میدیدی پارچه ها رو رنگرزی میکنه، ذوق م...
7 ارديبهشت 1395

سیزده بدر 95

آیلین جونم! امسال اولین سالی بود که سیزده بدر تهران بودیم و متاسفانه از شب قبل سیزده بدر بارون شروع شد و تا صبح ادامه داشت. ما هم از روز قبل برای سیزده بدر تدارک دیده بودیم و قصد داشتیم بریم پارک چیتگر و جوجه کباب درست کنیم. به همین خاطر دنبال یه فرصت بودیم که بارون قطع بشه ولی بارون همچنان ادامه داشت. در نهایت تصمیم گرفتیم که وسایل رو برداریم و بریم بیرون تا شرایط رو بررسی کنیم. وقتی به پارک چیتگر رسیدیم بارون آرومتر شده بود. با وجود اینکه چادر مسافرتی همراه خودمون نبرده بودیم، بساطمون رو پهن کردیم و در مقابل بارون کم نیاوردیم. بارون هم نامردی نکرد و از وقتی که شروع به آماده کردن ناهار کردیم،  شدیدتر شد و تا ناهار بخوریم، کلا خیس...
29 فروردين 1395

پارک موجهای آبی در نوروز 95

دختر گلم! همانطور که قبلا هم گفته ام به استخر و آب علاقه زیادی داری و از قضای روزگار، ایام عید یه برگه تبلیغاتی پارک آبی به دستمون رسید و این شد که اصرار کردی بریم. چون از اول عید هم من شدیدا سرماخورده بودم، برنامه رو به هفته دوم سال موکول کردیم تا یکم حالم بهتر بشه. فدای دختر مهربونم بشم که مدام حال منو میپرسید که ببینه حالم برای رفتن به پارک آبی مساعد شده یا نه. بالاخره اولین شنبه سال، بعد از خوردن ناهار به همراه مامان مهین راهی پارک موجهای آبی شدیم. باید بگم که این اولین پارک آبی من و تو بود و برای هر دوی ما تازگی داشت. جالبه که علاقه زیادی به ساحل موجدارش داشتی و از پریدن روی موجها نهایت لذت رو میبردی و از بس به شکم روی موجها...
29 فروردين 1395