آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

عکسهای چند رویداد اخیر

عید دیدنی آیلین از دنیا و آرتین   آیلین در تولد هلناز با تم پونی کوچولو که آیلین هم خیلی از کارتونش خوشش میاد و تم تولد 3 سالگی خودش هم بود.   آیلین با ماسک پونی در خونه خاله افسانه   پارک پرواز با آنوشا جون   آیلین، خوشحال از دامنی که مادر جون براش دوخته     ...
8 ارديبهشت 1395

حس بزرگ شدن آیلین

د ختر نازم! روز به روز که جلوتر میریم تو هم بزرگتر و خانم تر میشی و وقتیکه به عقب برمی گردیم، باور نمی کنیم که تو همون نی نی کوچولوی نازی هستی که حتی قادر نبودی درست و حسابی شیر بخوری. بعضی وقتها خیلی دلتنگ اون روزها میشم و دوست دارم که بازم دختر کوچولوم رو محکم بغل کنم و دوباره اون احساس مادرانه غیر قابل توصیف رو تجربه کنم.     آیلین جونم! رنگ آمیزیت خیلی خوبه و خیلی با دقت انجام میدی و به قول خودت از خط بیرون نمیزنی. ولی بندرت خودت نقاشی میکشی و هر موقع خودت بخواهی اینکار رو انجام میدی. مثلاً چند وقت پیش یه رنگین کمان و یه سنگ کشیدی.     عزیزم! این روزها حس بزرگ بودن بهت دست داده و سع...
4 اسفند 1394

آیلین نگو، شیطون بلا بگو

آیلین جونم! دلم میخواد چند تا خاطره جالب برات اینجا ثبت کنم تا بعدها خودت هم اینا رو بخونی و ببینی که چه دختر شیرینی بودی عزیزم. آیلین: مامان فردانه! بیا بریم پارک.             مامان: عزیزم الان ماشین نداریم. بعدا می برمت. آیلین: خوب بیا راه راه بریم. رفتیم کنسرت و داریم از سالن خارج میشیم، خیلی بامزه میگی " مامان! خانم دکترم گفته بچه ها رو سینما هم ببرید ". رفتیم خونه خاله افسانه و هر چقدر بهت میگم بیا بریم خونه، راضی نمیشی. ولی به محض اینکه میگم میخواهیم فردا با بابا دیوارهای خونه رو بشوریم، سریع وسایلت رو جمع میکنی و عجله داری که برگردیم خونه. حتی اصرار میکنی ...
11 بهمن 1394

آیلین در کلاس باله

آیلین جونم! تا موقعی که خودت به یاد گرفتن چیزی علاقه نشون ندی، من هیچوقت اصراری به یاد گرفتنش نمی کنم. در مورد کلاس باله هم وقتی تمایل زیادت رو دیدم، ثبت نامت کردم و تا حالا دو جلسه رفتی. عزیزم! این اشتیاقت اونقدر زیاده که با وجود اینکه بین رسیدن من به مهد و شروع کلاس یه ساعت فاصله هست و بهت میگم که توی پارک بازی کن تا بعدش بریم کلاس، ولی تمایلی به بازی کردن نداری و اصرار داری که هر چه زودتر بریم باشگاه. اونجا هم سریع ازم میخوای که لباست رو تنت کنم و تا شروع کلاس، حرکاتش رو تمرین میکنی و از دیدن خودت توی آینه ذوق میکنی. همانطور که قبلا گفتم لباس باله رو مادر جون و خاله الناز زحمت کشیدن و برات دوختن. پنج شنبه هم با بابا جون رفتیم ک...
27 دی 1394

شرکت در برنامه جنگ شاد

نازنینم! سه شنبه شب گذشته بلیط یه برنامه جنگ شاد رو تهیه کردیم و با خانواده آرال رفتیم. قبل از شروع برنامه، از اونجا یه تل سر چراغدار خریدی و این باعث شد هیجانت چند برابر بشه. جالبه که در طول برنامه هم خودت مدیریتش میکردی، بطوریکه هر وقت موسیقی شروع میشد، چراغهاشو روشن و بعدش خاموشش میکردی. وقتی که سعی میکردی چراغهای بالای سرت رو ببینی، قیافت خیلی دیدنی میشد. خدا رو شکر برنامه اش خیلی جذاب بود و با اینکه حدود 3.5 ساعت طول کشید ولی تو و آرال همچنان پر انرژی و مشتاق بودین و خیلی بهتون خوش گذشت.       و اما بگم از اتفاق جالبی که اون شب افتاد و باعث شد یه خاطره فراموش نشدنی بشه. توی یه قسمت از بر...
27 دی 1394

تئاتر سلطان شکمو

دختر نازم! هفته پیش با آرال و خاله مریم رفتیم تئاتر " سلطان شکمو" در سینما کوروش. به جرات می تونم بگم که یکی از بهترین برنامه ها برای بچه ها بود که تا حالا دیده بودیم. یه حسن بزرگی هم که داشت این بود که از بچه های حاضر در سالن هم استفاده میکردن و در هر مرحله به یکسری از بچه ها میگفتن بیان بالا و همزمان با پخش شعر و موسیقی، شکلک حیوانات رو تکون بدن. بماند که تو و آرال تمام دفعات رفتین بالا و از اینکار کلی لذت بردین.   ...
26 دی 1394

چند رویداد اخیر

دختر گلم! هر روز بیشتر از روز قبل شیرین زبونتر میشی و در موقعیتهای مختلف شعرهای جدیدی میخونی و همه رو متعجب میکنی. هنوز هم یکسری حروف رو نمی تونی کامل تلفظ کنی و این باعث میشه خیلی بامزه حرف بزنی ولی من که عاشق اینطوری حرف زدنت هستم. بخصوص وقتی از فاصله دور صدای حرف زدنت رو می شنوم، دوست دارم بگیرم و بخورمت. از جمله این کلمات بامزه: حلوزن ( حلزون )، قرابب ( مراقب )، مهت توتک ( مهد کودک )، ممز (قرمز)، دیده (دیگه)، تفادص (تصادف)، الان تا 30 میتونی بشماری و چندتا شعر انگلیسی هم یاد گرفتی. بخصوص علاقه زیادی به آهنگهای انگلیسی شبکه جم داری و میدونی بعد از اخبار دیدن ما، این برنامه شروع میشه و کسی نمی تونه برنامه دیگه ای رو ببینه. به ق...
20 دی 1394

مسافرت زمستانه به خوی

دختر گلم! دوشنبه گذشته عزم سفر به خوی رو کردیم و با اینکه هوا سرد و برفی بود ولی خیلی بهمون خوش گذشت و علاوه بر اینکه مادر جون رو خوشحال کردیم، یه دل سیر هم برف بازی کردیم. فکر میکنم بهتره عکسها رو ببینیم تا توضیحات لازم رو در موردشون بدم.   صبح روز چهارشنبه برف نرمی شروع به باریدن کرد و ما هم سریع شال و کلاه کردیم و زدیم بیرون.   اینم سگی که از اونجا داشت رد میشد و با خوردن کیک، دیگه پیش ما موندگار شد.   نمیدونم چرا یکدفعه هوس کردی بری صندوق عقب ماشین بشینی و جالبه که خیلی هم از این بابت خوشحال بودی.   پیک نیک روز پنج شنبه و روشن کردن آتیش. جمع شدن دور آتیش ...
14 دی 1394