آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

اولین قایق سواری در دریاچه چیتگر

دختر نازم! اواسط ماه رمضان بود که عصر روز جمعه رفتیم دریاچه چیتگر و بابا هم روزه بود. با اینکه دریاچه به ما نزدیکه ولی خیلی وقت بود که نرفته بودیم و به همین خاطر خیلی برات تازگی داشت. طوریکه وقتی دریاچه رو از دور دیدی، با خوشحالی گفتی " وااااااای دریا " و به اصرارت رفتیم سوار قایق شدیم. خاطره جالب اینجاست که مدت زمان کرایه قایق نیم ساعت بود، ولی مادر و دختر اونقدر ذوق زده بودیم که اصلاً گذشت زمان رو متوجه نشدیم. وقتی هم دیدیم داریم میریم پیاده بشیم، باورمون نمیشد که نیم ساعت اینقدر زود تموم شد. حالا منم خیلی جدی به بابا میگفتم که " بچه رو اذیت نکن و دور بزن. ما که هنوز وقت داریم."   ...
21 تير 1395

تعطیلات خرداد با مادر جون

دلبندم! خوشبختانه تعطیلات خرداد، مادر جون اومد پیشمون و ما رو از تنهایی در آورد. تو هم خیلی از این موضوع خوشحال بودی و نکته جالب اینجاست که اون روز متوجه شدی که مادر جون همون مادر بزرگت میشه و مدام با خودت تکرار میکردی که " من دو تا مادر بزرگ دارم: یکی مادر جون و یکی مامان مهین " وقتی هم میخواست مادر جون برگرده خوی، دوست داشتی باهاش بری. حتی وقتی سوار اتوبوس شد تو هم رفتی کنارش نشستی و اصرار داشتی که باهاش بری. وقتی هم بهت گفتم که با خودت وسایل برنداشتی که بخوای بری، جواب دادی " کفش که پام هست، لباس هم تنمه، خوب همین کافیه دیگه ". حالا اونجا راضی شدی که از اتوبوس پیاده بشی و از پایین برای مادر جون دست تکون دادی. ولی...
14 تير 1395

نقاشیهای آیلین

آیلین جونم! کلاً نقاشی رو دوست داری و رنگ آمیزیت خیلی خوبه و خیلی با مهارت رنگ میکنی. ولی فقط بعضی وقتها علاقه داری که خودت نقاشی بکشی و بعد از کشیدنش هم برامون تفسیر میکنی. من که عاشق این تفسیرهای جالبت هستم.   وقتی اینو کشیدی، گفتی که خودتو نقاشی کردی. جالبه که برای چشماش از رنگ آبی استفاده کردی.     نقاشی جنگل وحشتناک   نقاشی سنگ بزرگ و کوچیک   نقاشی آزاد ...
14 تير 1395

طبیعت زیبای بهار

دختر نازنینم! خیلی وقت بود که من خودم هم فصل بهار خوی نرفته بودم و زیباییهای بهاریش یادم رفته بود. ولی خوشبختانه ایندفعه یه برنامه گذاشتیم و یه سری به طبیعت اطراف خوی زدیم. به جرات میتونم بگم که یه بهشت واقعی بود و زیباییهای بهار رو میشد با تمام وجود لمس کرد. جالبه که اونجا هوا خیلی خنک بود و گاهی لازم میشد که کاپشن و کلاه بپوشی، حتی یکسری از درختهای سیب اونجا تازه شکوفه کرده بودند. فکر کنم بهتره مستقیم بریم سراغ عکسهای قشنگت که خودشون گویای این مطلب هستن.     ...
16 خرداد 1395

یه پیک نیک لذت بخش همراه خانواده

آیلین جونم! قبل از تعطیلی نیمه شعبان، مادر جون و خاله فرزانه اومدن تهران و یه چند روزی پیشمون بودن و بعدش با هم رفتیم خوی. عصر روز جمعه همگی با هم رفتیم باغ و آتیش روشن کردیم. هوا هم خنک و لطیف بود و از طرفی باریدن بارون هم باعث شد که اون روز کاملاً خاطره انگیز بشه. کنار باغش هم نهری جاری بود و بدین ترتیب بساط آب بازی تو هم مهیا بود. جالبه که از انداختن سنگ توی آب و شستن دستات نهایت لذت رو میبری و با دیدن این کارات من و بابا جون خیلی انرژی میگیرم.     دختر گلم! طبق قولی که مادر جون بهت داده بود، مادر جون یه کیک خوشمزه برات درست کرد که البته خودت هم توی درست کردنش خیلی بهش کمک کردی و ط...
6 خرداد 1395

آیلین و آرال در باغ گیاه شناسی

دختر گلم! هفته پیش با خاله مریم اینا رفتیم باغ گیاه شناسی و تو و آرال کلی با هم بازی و شیطنت کردید و حسابی بهتون خوش گذشت، بخصوص که اون روز حلقه هلاهوپت رو با خودت آورده بودی و این حلقه سرگرمی اصلیتون شده بود. ولی اونقدر پی بازی بودین که یه لحظه یه جا بند نمیشدین تا ازتون عکس بگیریم. به همین خاطر با اینکه منظره های خیلی خوبی داشت ولی عکس کمی تونستیم ازتون بگیریم.     ...
6 خرداد 1395

آیلین در باغ ایرانی

آیلین جونم! دو هفته پیش رفتیم باغ ایرانی، که خیلی تعریفش رو شنیده بودم. اون روز شدیداً علاقه داشتی که بدمینتون بازی کنی، ولی متاسفانه توپش رو نداشتیم و تمام وقت تو دنبال جایی می گشتی که توپش رو بخری. حالا از شانس اونجا هم اصلاً جایی نداشت که بخریم تا اینکه توی راه برگشت خریدیم و رفتی توی حیاط بازی کردی. عزیزم! باید بگم که باغ ایرانی پر از گلهای لاله و رز بود و خیلی با صفا بود و باعث شد یه عصر دل انگیز بهاری رو اونجا تجربه کنیم.     ...
29 ارديبهشت 1395

آیلین 50 ماهه

آیلین جونم! یکسری کلمات رو خیلی با مزه تلفظ میکنی و منم سعی میکنم اینجا برات یادداشت کنم تا بعدها بدونی چقدر شیرین حرف میزدی. از جمله: توپبال = فوتبال اُفت = گفت مُریده = مرده دارِهه - دایره اَسفانه = افسانه بو بده = بو کن گبره = گربه سرم جیغ رفت = سرم گیج رفت حَسابم خورده = اعصابم خورده دلبندم! متاسفانه هر چقدر که من عکس گرفتن رو دوست دارم، تو ازش فراری هستی و بدتر از همه اینه که اصلاً به دوربین نگاه نمی کنی و باید کلی ترفند بزنم تا بتونم یه عکس خوب ازت بگیرم. به همین خاطر کلی ازت عکس میگیرم تا یکیش خوب دربیاد.     ...
18 ارديبهشت 1395

آیلین و آرال در کلاس اسکیت

آیلین جونم! همانطور که قبلاً گفتم برای تولدت برات کفش اسکیت خریدیم، چون هر وقت پای کسی اسکیت میدیدی، ابراز علاقه میکردی و میخواستی که برای تو هم بخریم. ولی بعد از تولدت که چند بار پات کردی، بخاطر اینکه نمیتونستی تعادلت رو حفظ کنی، حس خوبی نداشتی و سریع درمیاوردی. تا اینکه اوایل اردیبهشت ماه یه کلاس آموزش اسکیت خوب نزدیک خونه پیدا کردم که اسمش آموزشگاه اسپین هستش و در اصل مدرسه باله و اسکیته. لذا با خاله مریم هم هماهنگ کردم تا با آرال با هم ثبت نامتون کنیم. جالب اینجاست که کفشهای اسکیتتون دقیقا مثل هم بود و فقط رنگهاش فرق داشت. در حالیکه جداگانه خریده بودیم. اوایل جلسه اول یه کم اظهار خستگی میکردی و تمرینهایی رو که مربی بهت میداد ...
11 ارديبهشت 1395