آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

آیلین و کارتون فروزن

آیلین جونم! چند وقت پیش کارتون فروزن رو برات گذاشتم ببینی. از اون موقع عاشق شخصیتهای این کارتون، بخصوص السا شدی و میگی منو السا صدا کنید. الان یکی از بازیهامون هم اینه که تو السا میشی و ما رو منجمد میکنی. شعرهای انگلیسی این کارتون رو هم یاد گرفتی و با زبون شیرین خودت میخونی. حتی اصرار داری که موهاتو مثل السا ببافم. جالبه که وقتی رفته بودیم گرجستان، برات یه پیرهن خریدم که عکس آنا و السا روش بود و اون موقع از دیدینش زیاد خوشحال نشدی. ولی الان این لباست رو خیلی دوست داری و هر از گاهی توی خونه میپوشی و یه چرخی باهاش میزنی. جالبتر از همه اینه که از الان تمام برنامه ریزیهاتو برای تولدت کرده ای. به این صورت که میخوای این لباست رو بپوشی ...
9 آبان 1395

تاسوعا و عاشورا در مشهد

آیلین جونم! برای تعطیلات تاسوعا و عاشورا رفتیم مشهد و دیداری تازه کردیم. برای تو هم خیلی خوب شد چون اونجا با پارسا و پسر داییش همبازیهای خوبی بودین و کلی کیف کردین. جالبه که برنامه ریزیتو کرده بودی و از تهران وسایل شن بازیتو رو برداشته بودی و به همین خاطر یه روز هم بردیمتون پارک ملت و حدود 3 ساعت، اونجا مشغول شن بازی بودین و کلی لذت بردین.     عزیزم! این بار هم مامان مهین بخاطر شما یه کیک تولد خوشگل درست کرده بود و یه ماهگرد تولد برای تو و پارسا گرفتیم. حتی برای هر دوی شما هم ماشین کنترلی خریده بود و باعث شد که کلی خوشحال بشین و با هم بازی کنید. ضمنا اون شمع های روی کیک هم جزء هنرهای مامان مهین هستش. ...
1 آبان 1395

جای آیلین جون سبز

آیلین جونم! هفته پیش خاله الناز اومد پیشمون و چند روزی خونمون بود. بماند که خیلی از این موضوع خوشحال شدی و این چند روز با خاله جونت خوش بودی. ولی از همون اول میگفتی که دوست دارم با خاله الناز برم خونشون. وقتی هم فهمیدی که خاله میخواد برگرده خوی، از من و بابا اجازه خواستی که بزاریم با خاله الناز بری خونه مادر جون. با اینکه اصلا دلمون نمیومد که از ما دور بشی، ولی وقتی اشتیاقت رو برای رفتن دیدیم، رضایت دادیم که بری. الان که دارم این مطلب رو می نویسم یک هفته است که ندیدمت و خیلی خیلی دلم برات تنگ شده. دختر گلم! خونه بدون تو خیلی ساکته و کسی نیست که هر لحظه یه نمایشنامه جدید درست کنه و از ما بخواد که اجراش کنیم. عزیزم! بی نهایت دوست...
10 مهر 1395

نقاشیهای آیلین

بابا ایمان در حال طناب بازی ( فقط ریش و سبیل رو داشته باشید )   مامان فردانه در حال طناب بازی   آیلین در حال طناب بازی ( میگی من فرشته هستم و بهمین خاطر پا ندارم )   آرال در حال طناب بازی   آدم برفی   بچه با شیشه شیر ...
8 مهر 1395

اسکی رفتن آیلین

دختر نازم! توی سفری که به کرمانشاه رفته بودیم، دیدم دیگه موقع خواب زیاد غلت نمیخوری و حواست هست که از تخت نیفتی. به همین خاطر دو هفته پیش به بابا گفتم که دیگه نرده های تختت رو دربیاره و خوشبختانه حس بزرگ شدن خوبی از اینکار بهت دست داد و چندین بار از بابا بابت اینکارش تشکر کردی. یک هفته بعدش هم پاتختی های تختت رو آوردیم پایین و تختت رو بزرگ کردیم. وقتیکه ما مشغول کار بودیم یکدفعه دیدم با دو تا تخته و دو تا نرده تخت برای خودت چوب اسکی درست کردی و روی سرامیکها داری اسکیت میری. کلی از دیدن این صحنه ذوق کردم و برام خیلی جالب بود. وقتی هم میخواستیم چوبا رو جمع کنیم میگفتی " اونارو نزارین بالا. من میخوام برم روی برفها سر بخورم ". ...
2 شهريور 1395

اولین عروسی رفتن آیلین

دختر گلم! متاسفانه تا حالا قسمت نشده بود ببریمت عروسی و به همین خاطر وقتی عروسی سپیده جون دعوت شدیم، طوری برنامه ریزی کردیم که بتونیم بریم خوی و توی این مراسم شرکت کنیم. شب عروسی اولش یکم از زیاد بودن سر و صدا ناراحت بودی ولی بعدش از دیدن عروس خانم ذوق کردی و تا آخر شب خوشحال بودی.     روز بعد از عروسی هم با خاله پروانه یه تولد خیلی مجلل رفتی و کلی بهت خوش گذشته بود.   خوشبختانه این چند روزی که خوی بودیم هر روز عصرا، یه نم بارون میزد و هوا رو خیلی مطبوع میکرد و نمیدونی باغ رفتن توی اون هوا چه حالی میداد. ضمنا من عاشق این ژست گرفتنتم.     ب...
25 مرداد 1395

نقاشیهای آیلین

دختر گلم! کم کم داره نقاشیهات به واقعیت نزدیک میشه و معنا پیدا میکنه و نمی تونم بگم که چقدر من از دیدن نقاشیهات ذوق میکنم و برای همه میفرستم. بیشتر از همه، از تفسیری که برای نقاشیهات میکنی، من کلی لذت میبرم.   نقاشی آدم برای مادر جون   بادبادک   درخت   آدم با قایق توی دریا   نقاشی هندونه برای مامان مهین   ...
18 مرداد 1395

سفرنامه کرمانشاه (1)

آیلین جونم! تعطیلات عید فطر یکدفعه تصمیم گرفتیم یه سفری بکنیم به کرمانشاه، چون تا حالا کرمانشاه نرفته بودیم. این اولین سفری بود که از مدتها قبل براش برنامه ریزی نکرده بودیم و هیچ تدارکی ندیده بودیم. البته بابا ایمان زحمت کشید و تمام اطلاعات رو سریع از اینترنت درآورد و لیدر اصلی این مسافرت بابا بود. ساعت 5 صبح روز چهارشنبه راهی شدیم و بعد از حدود 4.5 ساعت به کنگاور رسیدیم و از معبد آناهیتا دیدن کردیم.     بعد از کنگاور رفتیم دربند صحنه که یه منطقه ییلاقی خیلی باصفایی بود و یه رود قشنگی از وسطش رد میشد. مادر و دختر هم که عاشق آب هستیم و هر جایی آب می بینیم سریع پاهامون رو میندازیم ...
26 تير 1395