آیلین مهمان نواز
آیلین جان! دیروز دایی حسن اینا زحمت کشیدن و اومدن دیدنت. عزیزم! چون من از صبح مشغول جمع و جور کردن بودم، فرصت نکردم بخوابونمت. تو هم وقتی مهمونا اومدن آروم تو بغلم نشسته بودی که یکدفعه دیدیم غش کردی و خوابیدی. ولی وقتی میخواستن برن سریع فهمیدی و برای راهی کردنشون بیدار شدی. ما که از دیدنشون خیلی خوشحال شدیم و ازشون ممنونیم. عزیزم! یه اندازه تمام دنیاها دوستت دارم و عاشق این نگاهت هستم. ...