آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

تولد 9 ماهگی

دختر شیرینم! تولد 9 ماهگیت مبارک! دلبندم! ٩ ماه از زمانی که فرشته کوچولویی مثل تو، همراه روزهای سرد و گرم زندگیمان شد می گذرد. وای که چه لحظات شیرین و تکرار نشدنی را با هم سپری کردیم. چه پستی و بلندیهای زیادی در این مسیر ٩ ماهه طی کردیم ولی آنچه که مهم بود این بود که همراهان همیشگیت، مامان و بابا، لحظه به لحظه در کنارت بودند و هیچ وقت تو رو تنها نگذاشتند و هرگز هم تنها نخواهند گذاشت. عزیزم! نیازمند دستان گرم و نگاه مهربونت هستیم.     ...
14 آذر 1391

تولد 8 ماهگی

عشق مامان و بابا! تولد ٨ ماهگیت مبارک! صبح روز تولدت کمی حالت بهتر بود و برای همین آوردمت مهد کودک. ولی متاسفانه وقتی مابین روز بهت سر زدم کمی تب داشتی. لذا زودتر اومدم دنیالت و اومدیم خونه. ولی بعد از ظهر خیلی راحت خوابیدی و وقتی بیدار شدی سرحال بودی. به خاطر همین با هم به خونه خاله هنگامه که دعوت کرده بودند، رفتیم تا هم روز تولدت خیلی یکنواخت نباشه و هم آقا جون تنها نمونند. خدا رو شکر اونجا هم حالت خوب بود و برای خودت شیطونی میکردی و بعد از کمی هم خوابیدی. چون خوابت رو اونجا کرده بودی، آخر شب که برگشتیم خونه با کلمات نامفهوم  و خیلی بامزه حرف میزدی و اصلاً خیال خوابیدن نداشتی تا اینکه ساعت ٣.٥ شب تونستم بخوابونمت. جیگرم!...
14 آبان 1391

تولد 7 ماهگی

آیلینم، عزیزتر از جانم! تولد ٧ ماهگیت مبارک! عسلم! امروز ٧ ماه شد که همراه هم، خوب و بد زندگی رو تجربه کردیم و چه بسیار بودند لحظات تلخی که با وجود تو برایمان شیرین شد. در حقیقیت بخاطر وجود فرشته ای مثل تو، ٧ ماه زندگی متفاوتی را سپری کردیم. لذا هر روز خدا را به خاطر اینکه ما را لایق داشتن دختری مثل تو دانسته، هزاران بار شکر می کنیم و از خداوند بزرگ می خواهیم تا تو را از گزند روزگار مصون نگه دارد. راستی دختر شیرینم! دیروز ما رو خیلی ذوق زده کردی، چون وقتی در حال خوردن هویج بودی ازت خواستم به منم بدی بخورم و تو با اون دستای نازت هویج رو به سمت دهنم آوردی و برای بابا هم این کار رو تکرار کردی. عزیزکم! خیلی دختر باهوشی هستی و کم کم دا...
15 مهر 1391

مرخصی

دختر گلم! دیروز تو رو گذاشتم پیش مادر جون و رفتم شرکت تا مدارک و حقوقمو بگیرم. بعد از اون هم رفتم بیمه تا از وضعیت مرخصیم مطمئن بشم که متاسفانه دیدم هیچ اقدامی روی پرونده ام انجام نشده. لذا کارهای اداری رو انجام دادم و نامه مربوطه رو به شورای پزشکی در امیر آباد بردم. قرار شده امروز مدارک پزشکیمو ببرم اونجا تا تصمیم گیری بشه. ولی چون دیشب مادر جون برگشت خوی، باید امروز با هم بریم. عزیزم دعا کن همه چی خوب پیش بره و با مرخصی دو ماه قبل از زایمانم موافقت کنند وگرنه مجبور میشم در سن ٤ ماهگیت برم سر کار. از همه میخوام برامون دعا کنید. ...
23 خرداد 1391

2 ماهگی

دیشب برای اولین بار بردیمت فست فود. البته تو که نمی تونستی پیتزا بخوری ولی بعدا به طور غیر مستقیم شیر - پیتزا می خوری.اونجا که پر از بچه های همسن و بزرگتر از تو بود و از هر طرف صدای جیغ و گریه شون میومد، تو آروم تو خواب ناز بودی. راستی آیلین عزیزم! تولد 2 ماهگیت مبارک!   امروز هم واکسنهای 2 ماهگیت را زدی. من که اصلا دلشو نداشتم که ببینم بهت آمپول می زنن، به خاطر همین بابا زحمتشو کشید و پاتو نگهداشت تا واکسنت را بزنند. تو هم مثل دخترهای شجاع فقط اولش گریه کردی، به طوریکه بعد از چند لحظه که لباساتو می پوشوندیم داشتی می خندیدی. ولی بعد از 2 ساعتی لرزش شدیدی گرفته بودی و دستات سرد بود. من که خیلی ترسیده بودم به مادر ج...
3 خرداد 1391