آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

سفرنامه گرجستان- باتومی (4)

نفسم! روز جمعه آخرین روزی بود که باتومی بودیم و باید اتاقمون رو تحویل میدادیم. وقتی که دیدی وسایلمون رو داریم جمع می کنیم خیلی ناراحت شدی و همش میگفتی " من دوست دارم برای همیشه اینجا بمونم. اینجا خیلی خوبه، استخر داره، بیلیارد داره ". البته بلیط برگشتمون برای آخر شب بود و به همین خاطر بعد از تحویل دادن اتاقمون، رفتیم بیرون و سوار تله کابین شدیم. بالای تله کابین، زیبایی مناظر چند برابر شده بود و واقعاً وصف نشدنی.     بعد از ظهر هم رفتیم کنار ساحل تا از دریا خداخافظی کنیم. با وجود اینکه قصد توی آب رفتن نداشتیم، ولی وقتی دیدیم که خیلی دوست داری بری توی آب، بهت اج...
29 شهريور 1395

سفرنامه گرجستان- باتومی (3)

ناز گلم! روز پنج شنبه هم بارون نم نم داشت می بارید، ولی ما بعد از صبحانه رفتیم بیرون و از این هوای لطیف لذت بردیم و توی شهر گشتیم.     نزدیک ظهر هم یه ماشین دربست گرفتیم و رفتیم به بیرون از شهر باتومی و از تمام مناظر طبیعی و آبشارهای زیبای اونجا دیدن کردیم. برای ناهار هم رفتیم به یه رستوران خیلی زیبا با مناظر بسیار قشنگ و رمانتیک ترین ناهار عمرمون رو اونجا خوردیم.     ...
29 شهريور 1395

سفرنامه گرجستان- باتومی (2)

دختر نازم! صبح روز چهارشنبه اول از همه رفتی استخر و گفتی که دوست نداری بری دریا. ولی بعدش که رفتیم کنار دریا دلت طاقت نیاورد و توی دریا هم رفتی و حسابی آب بازی کردی.      عزیزم! بعد از ظهر هم رفتیم پارک دلفینها و نمایش دلفینها رو دیدیم. چقدر هم از دیدن دلفینها و حرکاتشون خوشت اومد و لذت بردی. قبل از رفتن به پارک دلفینها هم بارون شدیدی شروع به باریدن گرفت و تا آخر اون روز ادامه پیدا کرد. خدا رو شکر طبق پیش بینی قبلی، چتر همراهمون بود و با خیال راحت دور شهر باتومی گشت زدیم.     نوار ساحلی دریا ...
28 شهريور 1395

سفرنامه گرجستان- باتومی (1)

نفسم! صبح روز دوشنبه به سمت شهر باتومی راه افتادیم و ناهار رو مابین راه خوردیم تا اینکه عصر به مقصد رسیدیم. در طول مسیر شاهد مناظر بسیار زیبای طبیعی بودیم و نزدیکای باتومی هم منظره دریای سیاه این زیباییها رو چند برابر کرد.       دختر گلم! خوشبختانه هتلمون به دریا نزدیک بود و از طرفی استخر داشت و این مسئله باعث شد که خیلی خیلی بهت خوش بگذره. طوریکه از استخر درمیومدی میرفتی دریا و بلعکس. در اصل اگر به تو بود ما باید همیشه مایوت همراهمون بود تا هر جا آب دیدی بپری توش و شنا کنی.     توی حیاط هتل سرگرمیهای مختلفی وجود داشت ولی جالبه که بازی بیلیارد رو بیشتر از همه دوست...
24 شهريور 1395

سفرنامه گرجستان- تفلیس (1)

دختر گلم! امسال تعطیلات تابستون، قرعه بنام گرجستان افتاد و تور ترکیبی تفلیس و باتومی رو گرفتیم. بدین ترتیب جمعه شب با هواپیما رفتیم تفلیس و آخر شب رسیدیم. با اینکه طول مسیر رو خواب بودی ولی وقتی رسیدیم هتل، سریع بیدار شدی و با کلی هیجان، تک تک وسایل اتاقمون رو بررسی کردی. صبح روز بعد گشت شهری داشتیم و بیشتر جاهای دیدنی تفلیس مثل کلیسا، تله کابین، مجسمه مادر گرجستان، حمامهای شاه عباس و غیره رو دیدیم. خوشبختانه هر جا میرسیدیم یه دوست برای خودت پیدا میکردی. یکی از همسفرامون پسری به اسم آرشا داشت که خیلی با هم صمیمی شده بودید و خیلی خوب با هم بازی میکردید.     عصر...
24 شهريور 1395

اسکی رفتن آیلین

دختر نازم! توی سفری که به کرمانشاه رفته بودیم، دیدم دیگه موقع خواب زیاد غلت نمیخوری و حواست هست که از تخت نیفتی. به همین خاطر دو هفته پیش به بابا گفتم که دیگه نرده های تختت رو دربیاره و خوشبختانه حس بزرگ شدن خوبی از اینکار بهت دست داد و چندین بار از بابا بابت اینکارش تشکر کردی. یک هفته بعدش هم پاتختی های تختت رو آوردیم پایین و تختت رو بزرگ کردیم. وقتیکه ما مشغول کار بودیم یکدفعه دیدم با دو تا تخته و دو تا نرده تخت برای خودت چوب اسکی درست کردی و روی سرامیکها داری اسکیت میری. کلی از دیدن این صحنه ذوق کردم و برام خیلی جالب بود. وقتی هم میخواستیم چوبا رو جمع کنیم میگفتی " اونارو نزارین بالا. من میخوام برم روی برفها سر بخورم ". ...
2 شهريور 1395

روز دختر 95

آیلین جونم! روزت مبارک دختر گلم! عزیزم! امسال به مناسبت روز دختر، بردمت شهر کتاب تا چند تا کتاب انتخاب کنی. وقتی فهمیدی که میخوام برات کتاب بخرم خیلی خوشحال شدی و چند بار دستم رو گرفتی و بوسیدی. این ابراز احساساتت رو خیلی دوست دارم و از دیدن خوشحالی تو، منم خوشحال میشم. جالبه که همونجا نشستی پشت میز تحریر و شروع کردی به خوندن کتابهات. چقدر هم از میز تحریره خوشت اومده بود و دوست داشتی برات بخرم. ولی بهت گفتم باید دعا کنی که اتاقت بزرگتر بشه تا برات بخریم. تو هم همونجا دستاتو بالا گرفتی و گفتی " خدایا! خدایا! اتاقم بزرگتر بشه، آمین یا رب العالمین "     وقتی بهت گفتم " عزیزم! روزت مب...
1 شهريور 1395
1