آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

تولد 44 ماهگی

دختر شیرین تر از عسلم! تولد 44 ماهگیت مبارک! آیلین جونم! از اونجایی که می دونستم یکی از چیزهایی که تو رو خیلی خوشحال میکنه جشن تولده، بعد از برگشتن از سفر، به بابا پیشنهاد دادم که یه کیک تولد بخره تا یه جشن کوچیک دور هم بگیریم. از مادر جون و خاله هات هم خواستم که کادوهایی رو که برات آوردن، نگه دارن و همون موقع بهت بدن. بابا هم زحمت کشید و یه کیک خوشگل برات خرید.     عزیزم! نمی تونم بگم که چقدر از دیدن کیک تولد و بساط تولد خوشحال شدی و همین دیدن خوشحالی تو برای همه ما یه دنیا ارزش داره. دلبندم! از باز کردن تک تک کادوهات کلی ذوق کردی، بخصوص از جارو برقی کوچولویی که برات آورده بودن خیلی خوشت اومد. یه حس...
25 آبان 1394

سفر به اصفهان

دختر گلم! هفته پیش مادر جون و خاله ها و دایی مسعود اومدن تهران و با همدیگه راهی اصفهان شدیم. به جرات می تونم بگم که خاطرات خیلی خوبی از این مسافرت دسته جمعی توی ذهنت تک تک ما نقش بست و خلاصه که به همه ما خیلی خوش گذشت. تقریبا از تمام اماکن مهم گردشگری و تاریخی اصفهان مثل نقش جهان، منار جنبان، آتشگاه، کلیسای وانک، کاخ چهلستون، باغ گلها، باغ پرندگان و غیره دیدن کردیم. عکسهای خیلی زیادی توی اصفهان گرفتیم ولی چون فرصت زیادی ندارم، چند تا از عکسها رو بصورت نمونه اینجا برات میزارم.     جالبه که اصلا از ارتفاع نمی ترسی و با اینکه چند بار بهت گفتم که خیلی کنار لبه ها نرو، ولی...
20 آبان 1394

نقاشی و کاردستی های خانواده آیلین

آیلین جونم! این روزها رنگ کردنت خیلی خوب شده و دقت میکنی که از خط بیرون نزنه. حتی بعضی وقتها از منم ایراد میگیری. بخاطر علاقه زیادی که به نقاشی و رنگ کردن داری، این نقاشیها رو به کمک همدیگه کشیدیم و رنگ کردیم. ایده خیلیهاش رو هم خودت دادی. مثلا وقتی دیدی درخت کشیدم، گفتی که سیب هم روش بکش یا اینکه اصرار میکردی حتما تو و بابا و خودم رو هم توی نقاشی بکشم. جالبه که بعد از تموم کردن نقاشی، سریع آماده عکس گرفتن شدی و ژستهای مختلفی گرفتی. در حالیکه همیشه از عکس گرفتن فراری هستی و علاقه زیادی نشون نمیدادی.   اینجا هم کمی خلاقیت به خرج دادم و برای یاد دادن شمارش اعداد یه شونه تخم مرغ رو برداشتیم و به تعداد...
20 آبان 1394

دوازدهمین سالگرد ازدواج مامان و بابا

آیلین جونم! 19 مهرماه، دوازدهمین سالگرد ازدواج من و بابا جون بود. دوازده سال پیش، ما عاشقانه با هم عهد بستیم و سرنوشتمان به هم پیوند خورد و خدا رو هزاران بار شکر می کنیم که این عشق ما، ثمره خوبی به زیبایی تو داشت. دختر گلم! توی سالهای اخیر دیگه رسم بر این شده که برای سالگرد ازدواجمون بریم درکه و دیزی بخوریم. ولی چون امسال به وسط هفته افتاده بود، قرار شد که آخر هفته بریم. البته بابا جون ما رو با خریدن گل و شیرینی غافلگیر کرد و نذاشت که اون روزش خالی از لطف باشه.     روز جمعه راهی درکه شدیم و چند ایستگاه بالا رفتیم. خوبه که هوا هم با ما یار بود و یه هوای کاملا مساعدی رو برامون مهیا کرد. خوشبختانه تو هم خوب باه...
6 آبان 1394
1