خاطرات سفر به استامبول (4)
دختر نازنینم! روز پنجم هم به مرکز خرید IKEA رفتیم که برای تو خیلی جذاب بود. چون یه فضای بزرگی رو بهمراه کلی اسباب بازی، برای بازی بچه ها اختصاص داده بودند و تقریبا تمام اونها برات تازگی داشت و خیلی خوشت اومده بود. جالبه که وقتی بهت گفتیم دیگه باید بریم به بچه های دیگه سفارش کردی که "اینا برای منه هاا! بهشون دست نزنین" و بلند شدی و اومدی. دختر عزیزم! شبها هم معمولاً می رفتیم میدان تقسیم و خیابان استقلال رو می گشتیم. اونجا گروههای مختلفی جمع میشدند و ساز می زدند و می خوندن و حال و هوای جالبی ایجاد میکردند. مابینش هم یه سری به فروشگاهها می زدیم و اگر چیز مناسبی پیدا میکردیم، میخر...