آیلین اسماعیل پورآیلین اسماعیل پور، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره
راشینراشین، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

آیلین و راشین، شمعهای روشنی بخش زندگیمون

روز جهاني كودك

نوگلم! روز جهاني كودك مبارك! دختر گلم! به مناسبت روز جهاني كودك، مهد كودكتون يه ست جامدادي و مداد و تراش و ... بهتون داد كه از ذوقي كه داشتي حاضر نبودي يه لحظه بزاري زمين. طوريكه نرفتي پارك بازي كني و تمام مسير رو پياده اومديم. در حاليكه مواقع ديگه ميخواستي بغلت كنم و زياد همكاري نمي كردي. روز بعدش هم خاله مريم ازمون دعوت كرد تا با اونها به جشن سراي محله ونك كه به مناسبت روز جهاني كودك بود، بريم. دستشون درد نكنه كه به شما و آرال خيلي خوش گذشت و ما هم كلي خنديديم. اونجا هم بهتون كتاب و بادكنك دادن و باعث شدن مدتها با اونا سرگرم بشيد.   ...
21 مهر 1393

اولین سفرتنهایی آیلین و مامان فردانه به خوی و تولد 31 ماهگی

دختر شیرین تر از عسلم! تولد 31 ماهگیت مبارک! آیلین جونم! از وقتی که به دنیا اومده بودی، من و تو تنهایی مسافرت نرفته بودیم. از طرفی هم بخاطر یکسری کارها باید می رفتیم خوی. برای همین هم من یکم نگران بودم که نکنه مشکلی پیش بیاد. ولی خدا رو شکر همه چی به خوبی سپری شد، البته تو هم خیلی دختر خوبی بودی و در این مورد بهم کمک کردی. دختر گلم! ماهگرد 31 ماهگیت رو هم خوی بودیم و به همین خاطر مادر جون برات یه کیک خوشمزه پخت. این مدت بساط رفتن به پارک، باغ و ... به راه بود و در کل می تونم بگم که به شما خیلی خوش گذشت و با شیرین زبونیات دل همه رو بردی. بخصوص خاله ها که برای اولین بار به عنوان " خاله " خطاب میشدند و کلی ...
20 مهر 1393

اولین تجربه سینما رفتن آیلین

دختر نازم! صبح روز دوشنبه تازه به سرکارم رسیده بودم که از مهدت تماس گرفتند و گفتند که آیلین بیرون روی شدیدی داره و لطفا بیایین دنبالش. من هم با کلی نگرانی اومدم سراغت و با هم رفتیم خونه. ولی خدا رو شکر دیدم حالت خوبه و سر حال هستی. بعد از اینکه بهت کته و ماست و عرق نعنا هم دادم، دیگه هیچ مشکلی نداشتی. از مدتها با خاله مریم تصمیم گرفته بودیم که تو و آرال رو ببریم سینما تا شهر موشها رو ببینید. به همین خاطر فرصت رو غنیمت شمردیم و هماهنگ کردیم و رفتیم سینما کوروش. من خودم هم اولین بارم بود که این سینما میرفتم چون به تازگی افتتاح شده بود. از شانس شما سینماش، خیلی مجهز و خوب بود ولی یه کم نگران بودم که حوصله نکنی تمام مدت بشینی و فیلم تماشا...
10 مهر 1393

دختر اجتماعی من

نازنینم! این روزها روحیه جمع گراییت خیلی زیاد شده و هر جا جمع بچه ها یا بزرگترها رو می بینی، سریع میری سراغشون و باهاشون ارتباط برقرار میکنی. از طرفی هم میشه گفت زیادی اجتماعی شدی و اصلاً از تنهایی بازی کردن لذت نمی بری. این مسئله باعث میشه که راضی کردنت برای اومدن به خونه سخت بشه. بهتره به عنوان مثال برنامه يه روزمون رو توصيف كنم و اینطوری بگم که از صبح تا بعد از ظهر توی مهد با بچه ها هستی. بعدش که میام دنبالت، میری توی پارک جلوی مهد، مشغول بازی میشی. بعد از مدتی که راضیت می کنم تا بیاییم خونه، با دیدن بچه ها توی حیاط خونمون، اشاره میکنی که میخوای بری پیش اونا. حالا از اون مرحله هم رد میشیم و به طبقه خودمون می رسیم و یه سر ه...
9 مهر 1393

شیرین زبونی آیلین

دلبندم! وااااای که نمیدونم چطوری شیرین زبونیات رو توصیف کنم. این روزا کلمات بیشتری رو میگی، ولی عنوان کردن همشون اینجا کار سختیه. لذا فقط مواردی رو که خیلی بامزه ادا میکنی رو برات مینویسم: 1- هاله = خاله                   تم = دم                       سالام= سلام                    من منه = مال منه اسه = خرسه        ...
9 مهر 1393

فرآیند برنامه کاری مامان فردانه و مهد آیلین

دختر گلم! این مدت فرصت نکردم که از تحولاتی که در برنامه هامون ایجاد شده، برات بنویسم. دلم برات بگه که 18 مرداد دوباره رفتم سرکار و ایندفعه محل کارم سمت میدان آرژانتین بود و مهد کودک نیکی نزدیک این شرکت بود ولی چون شهریه اش بالا بود اصلاً به صرفه نبود. به همین دلیل یه چند روز اول رو بردم مهد قبلیت (مهد رنگینه).  ولی موقع برگشت هر چقدر هم سعی میکردم نمیتونستم تا ساعت 5 خودم رو به مهدت برسوندم و با این شرایط هم تو اذیت میشدی و هم خودم. به همین خاطر به پیشنهاد بابا تصمیم گرفتم پرستار بگیرم و با یه بنده خدایی که تا حدود زیادی بهش اطمینان داشتم، صحبت کردم. لذا صبحا من یا بابا میبردیمت خونشون و بعد از ظهر هم میومدم دنبالت. شاید 10 روز بی...
9 مهر 1393
1